یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۷۲

کدخبر: ۱۷۵۱

بکوشش: محمدحسین دانایی

زندگی خیلی زودتر شروع ­می‌شود از پاریس، یا چون جنوبی‌تر است و غروب هوا زودتر تاریک ­می‌شود، برعکس پاریس که غروب‌ها دیر بود و تا نُه هوا روشن ­بود و یا چون که روز اول ورود به اینجا، شب‌بیداری داشتم و نخوابیدم و کوچکترین چیزهای اول صبح را دیدم. سطل‌های خاکروبه که درِ خانه‌ها می‌گذارند، خیلی تمیزتر و نونوارتر از پاریس است که همه سطل‌ها قراضه ­بود و مال عهد بوق. شهر برای خودش استیلی دارد، با عمارات گوتیک[1] و موزائیک‌های مخصوص و تقلیدهائی از ونیز و غیره.

دیگر بس است. زودتر بخوابیم که فردا صبح باید زود بلند شد.

 

شنبه 16 شهریور - 7 سپتامبر - 5/5 بعدازظهر- اندر وین

دیشب ساعت 11وربع رسیدیم به وین. صبحش ساعت 5/8 از زوریخ راه­ افتاده ­بودیم. از اینسبورگ و سالزبورگ و دیگر شهرهای زیبای سرِ راه و دریاچه­ های فراوان و جنگل ­های کنار راه گذشتیم. در قطار یک زنکه جوان انگریزی و یک مرد بانکدار بلژیکی همسفرمان بودند، علاوه بر یک جفت زن اطریشی که بدیدار وطن برمی­ گشتند و تابع امریکا شده ­بودند، باین علت که شوهرشان یهودی بود و در زمان اشغال آلمانی ­ها دررفته ­بوده­ اند و وطنشان بعدها جزو چکوسلواکی شده ­بود والخ... زنکۀ انگریزی بدک نبود و حقه ­باز بود و فروشنده آلات الکتریکی بود و خودش را الکتریسین جا می­ زد و خوش­خنده بود و همین سرِ عهدوعیال ما را گرم­ کرد. می­ گفتند و می­ خندیدند و طول سفر بنظرمان نیامد. مردک بلژیکی چپ بود و فحش بدولتشان می ­داد و از بازار مکارۀ سال آینده با بدبینی یاد می­ کرد و مدت­ ها درددل ­کردیم و نشانی ردوبدل ­کردیم والخ...

و درین سفر انقدر جاهای زیبا و دیدنی در راه بود که تمام آنجاهائی که قبلاً برای زندگی نشانه­ کرده ­بودم، از یادم ­رفت. دنیای زیبا را باید در میانۀ مرزهای سویس و اطریش و آلمان و ایتالیا جست، در "تیرول" و آن طرف ­ها و اطراف و نواحی ­اش. کوه و دریاچه و جنگل و مرتع و شهرها و دهکده ­ها با بام ­های قرمز. هم ­آهنگی رنگ ­ها، درست همان کارت ­پستال­ ها. حیف که زبان هیچ نمی­ دانیم، همه آلمانی ­اند، آلمانی ­زبان، در آن نواحی که ذکرش را کردم و زبان دیگری نمی­دانند. بهرصورت، در اواخر راه یک دخترک اطریشی سوار شد که برمی­ گشت بخانه. انگریزی می­ دانست و دانشجوی طب بود. طرح آشنائی ریختیم و وقتی در ایستگاه پیاده ­شدیم، بساطمان را علی حسب ­المعمول بانبار سپردیم و رفتیم سراغ هتل­ ها که در ایستگاه­ ها اعلان ­می­ زنند، اعلان­هائی روی صفحه­ های برقی و تازه پیدا کرده بودیم یکی- دو نشانی را که مردکی عینکی- از آن عینک­ هائی که شیشه­ اش دوجور می ­بیند، آمد جلو که خانه می­ خواهید و دست­ و پا شکسته دو- سه کلمه انگریزی و فنارسه می­ دانست. دنبالش راه­ افتادیم و دخترک هم آمد. خلاصه، اطاقش را به شبی 60 شلینگ اطریش گرفتیم (راستی، در مرز سویس و اطریش پول خرد کردیم، هر لیرۀ استرلینگ به 70 شلینگ اطریش، در همین حدود. پنج لیره خرد کردم. صبح هم در مهمانخانۀ زوریخ چون پول کم­ آوردم، یک پنج دلاری خرد کردم به نرخ 20/4 فرانک) مردک خیلی بازارگرمی می­ کرد. اطاقش هم بد نبود، یعنی در ناف وین بود و در محلات فقیرنشین که پُرند از مجارهای مهاجر. اجازه طبخ و غیره هم داد، ولی دو اطاق سر هم بود که اولی را ما گرفتیم و دومی را ناچار به کسان دیگری باید می­داد و همین امروز صبح که تا نُه خوابیده ­بودیم، دو دسته آمدند برای دیدن آن یکی اطاق که بالاخره دستۀ دومی راضی ­شد و اطاق را گرفتند. سه نفر آلمانی ­زبان کوه­ نوردمانند بودند و اطراق­ کردند. از توی کوه که برایشان بهتر بود. با آن کفش ­ها و کوله­ پشتی­ ها هم روی تخت بهتر می­توانی بخوابی تا روی سنگ یا زیر چادر. بهرصورت، برای یک شب و پس از آن راه دراز و خستگی فراوان، ناچار بودیم رضایت ­بدهیم و دادیم و ماندیم و رختخواب بو می­داد و من قبل از خواب، دخترک اطریشی را بخانه­ اش رساندم که خیلی محبت کرد و می­گفت پدرش سال پیش ایران بوده و شیراز و اصفهان را دیده و یک دوست ایرانی دارند که اینجا محصل است و خیلی میل ­دارند ما را بخانه­ شان دعوت ­کنند والخ و مبادلۀ نشانی و آدرس و او را دمِ درِ خانه­ شان رساندم و برگشتم و ساعت یک بود که بخانه رسیدم. نیمساعتی هم گم ­شدم و سرگردان ­ماندم. اولین ­بار بود درین سفر که گم ­می­ شدم، ولی کاغذبدست بالاخره خودم را رساندم و علیٌ!

 یکسره تا نُه صبح خواب! بعد راه­ افتادیم و پس از آنکه حساب یارو را رسیدیم، یعنی 60 شلینگ را دادیم، درآمدیم. سرِ راه قهوه ­ای با یک تکه کیک خوردیم و دنبال خانه تا 5/1 بعدازظهر و بالاخره ساعت دو در این پانسیون Schneider بروزی در حدود 190 شلینگ، نیمه­ پانسیون شدیم، صبحانه و ناهار روی آن. گران، درست مثل زوریخ. اطاق تروتمیزی است و الآن از ایستگاه می ­آئیم که بارمان را آورده­ایم. ناهار را هم اینجا خوردیم. غذای قلابی­ای بود. بعد رفتیم خانۀ قبلی و استراحتی تا ساعت چهار و بعد بساط را جمع ­کردیم و درِ یارو را بستیم و کلید را سر جایش گذاشتیم و ایستگاه و گرفتن بار و بساط و برگشتن با تاکسی باینجا. 20 شلینگ هم برای تاکسی دادیم، یعنی شش تومان. حساب ­کردم هر سه ­قرانی، یک شلینگ می­ شود. تازه هر شلینگی هم صد نمی­دانم قروش یا کورون دارد. خدا بداد برسد. پول اینها با فرانسوی­ ها و ایتالیائی­ ها شبیه است، غرضم پول خردشان است که نیکلی است، اما سویسی ­ها پول نقره هم داشتند و پولشان شبیه امریکائی­ ها بود، باز، یعنی پول خردشان.

خریدهائی که تا بحال کرده­ایم: یک بسته سیگاره به 8 شلینگ، یک تاکسی20 تا، یک چای و یک قهوه و دوتا کیک 14 تا، یک شب اطاق آنجوری 60 تا و بدتر از همه، یک شام در قطار خوردیم با یک نیم­بطر ش... و 106 شلینگ دادیم و من جمعاً وقتی وارد این مرز شدم، 387 شلینگ داشتم و حالا 5/162 شلینگ دارم. (سه شلینگ هم به این زنک خدمتکار اینجا که چمدان را آورد تو، انعام­ دادم) و الآن تمام دارائی ما عبارتست از 245 لیره باضافۀ 40 دلار، باضافه همان شندرغاز پول این خراب­شده. خدا بداد برسد.

و اما در قطار ایضاً با یک جفت آلمانی آشنا شدم که جوانک در بیمه کار می ­کرد و ازش چندتا اسم کتاب­ های نویسندگان آلمانی بعد از جنگ را گرفتم و در بارۀ جنگ نام شش- هفت ­تا کتاب را توی تقویم ما نوشت و ازش راضی­ شدیم. از دو نفر نویسنده بنام ­های Teodor Plivier [2]و [3]Hans Helmut Kirst. خدا عالِم است چه جور جانورهائی هستند. باید خواند و دید.

 

یکشنبه 17 شهریور - 8 سپتامبر-  5/8 صبح

همان بهتر که دو روز بیشتر نمی ­توانیم اینجا بمانیم، اطاق­مان در طبقۀ چهارم روبروی یک چهارراه پنجره می­ خورَد و هر شب تا بوق سگ سروصدای ماشین بود. خوبیِ پاریس این بود که مترو زیرزمینی داشت و اتوبوس­ها هم از 10 می­ خوابیدند و شاید از 11، یادم­ نیست و ما هم اطاقمان پشت به سروصدا بود و فقط چاپخانه اذیتمان ­می­ کرد روزها و گذشته ازینها، شب­ ها دیرخوابی را یاد گرفته ­بودیم، از 12 و یک بعد از نصف­ شب زودتر نمی­ خوابیدیم، اما اینجا دیشب از 10 تا یک بعد از نیمه­ شب لولیدیم تا خوابمان ­برد و صبح از ساعت پنج قِروقِر راه ­افتاد که ناچار من بلند شدم و پنجره ­ها را کیپ بستم.

و اما اینکه دو روز بیشتر اینجا نیستیم، ازین قرار است که یارو اطاق را تا دو روز دیگر آزاد دارد و بعد از آن، ما را در یک منزل شخصی جا خواهد داد. بالاخره بی­جا و مکان نخواهیم ­ماند. بهتر که برویم، لابد خانۀ شخصی یارو هر که باشد، سر یک چهارراه نیست و در کوچه ­ای- جائی است، که خواهیم­ رفت. و امروز هم باید راه ­بیفتیم و شهر را بگردیم و ببینیم دنیا دست کی است. شهر بسیار بزرگ ]است[ و اقلاً باندازه پاریس وقت­ می­ خواهد.

 

همانروز 4 بعدازظهر

صبح رفتیم بیرون که شهر را بگردیم، در پانصدمتری محل مهمانخانه، یک بازار مکاره بین­ المللی بود از پارچه و چرم و فرش و مبل و وسائل خانه و مد والخ. تپیدیم تو. ورودیه شش شلینگ نفری، دوتا کارت پستال از آنجا فرستادیم برای "شایسته"]صادق[ و "بنی­سو"، صاحب­خانۀ پاریسی­مان. خوبیش این بود که غیر از سیگار و خوراکی و م...­آلات چیزی نمی­فروختند، یعنی سفارش ­های گُنده و کلی قبول ­می­کردند، وگرنه حسابی پولی از دست­ می­ دادیم.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 11 دی 1402

 


[1]) Gothic، سبکی در معماری

[2]) Plievier- Theodor Otto (1955- 1892 میلادی)، نویسندۀ آلمانی که رمان ضد جنگ "استالینگراد" را نوشته­ است.

[3]) کرست- هانس هلموت ( 1989- 1914 میلادی)، نویسندۀ آلمانی

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.