یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۷۰

کدخبر: ۱۷۳۷

بکوشش: محمدحسین دانایی

در راه نمی‌دانم بچه مناسبت یاد گفتۀ "ژید"[آندره] افتادم که نوشته ­بود زن‌های شرق که همۀ ثروتشان را با خودشان حمل­ می‌کنند، و بدرقۀ این فرمایشت به این ­فکر افتادم که بنویسم اما زن‌های پاریس- تا آنجا که فقرا دیدند- تمام خانه‌داری و نظافت و رعایت اصولشان را روی صورتشان می‌کشند. (یک خُروپُف دیگر هم از پشت سرِ فقرا راه ­افتاد. و این دسته آخری که آمده‌اند، گویا همین جا می‌مانند، چون همه با چمدان و بندوبساط آمده‌اند و همه هم از راه نرسیده، درازکش خوابیدند، جز یکی- دوتاشان. و این بلندگو هم ما را خفه­ کرد و بدتر ازین، لابد بخواب فرورفته‌ها را، چون دم بساعت به عَروتیز درمی‌آید و اعلام­ می‌کند که فلان چیزک چطور شد، یا فلان طیاره آمد، بسه زبان آلمانی و فرانسه و انگریزی و این بار آخر فقط به آلمانی چیزهائی گفت که فقرا نفهمیدند.)

خوب، خواب کاملاً پرید و رفت. الان یک سیگار هم آتش­ می­زنم که کاملاً دودی بشود. فقط سرما و درد پشت گردن هست و بشدت و "سیمین" هم گویا خواب است، چون نمی‌جنبد. آهاه! اولین اتوبوس‌های توی شهر هم راه ­افتاده­اند، یا شاید کامیون بود. تا حالا ازین لحاظ راحت بودیم، یعنی بودند بخواب‌رفته‌ها. و حالا این سروصدا هم اضافه می‌شود.

خوب، دیگر بس است، بروم سراغ سیگارکشیدنم. در ضمن، یک قصه و نصفی از جناب "کامو"[آلبر] خواندم، ازین کتابش که "شایسته"[صادق] برایم آورده، L'Exil et le Royaume. اولی داستان زنی است و فقرا اثری شبیه به "زن زیادی" یافتند آنرا و دومی که نیمه‌کاره است، مونولوگ است، [1]Recit مانند. تا تمامش­ کنم. والسلام.

 

همانروز چهارشنبه - 5/1 بعدازظهر- زوریخ- اندر مهمانخانۀ اطاقی 5/1 لیره­ای!

با اینکه هیچ امیدواری ­نمی ­رفت، درین خراب­شدۀ زوریخ بالاخره اطاق گیر آوردیم، به روزی 18 فرانک سویس دونفری، یعنی 5/1 لیرۀ استرلینگ فقط برای اطاق. لابد با غذا دو برابر این درمی­آید. ناچار دو- سه روز می­ مانیم و علیٌ!

قضیه ازین قرار شد که صبح تا ساعت پنج من کشیک ­دادم و حضار در آن سالون چرت ­زدند و در سرما غلتیدند[2]. درین ­ساعت، عهدوعیال از سروصدای زیاد بلند شد و فقیر رفت ریشی تراشید و برای این کار در مستراح عمومی 20 سانت توی سوراخ در انداخت و در که باز شد، دید نه روشوئی هست و نه آینه، فقط یک سوراخی (لگن) است برای ر... و ما مزاجمان هم اعتصاب کرده­ بود. ناچار ش... خالی کردم و آمدم بیرون و پای روشوئی مستراح عمومی (سرپائی مردها) بدون آینه ریشی تراشیدم و برگشتم و عهدوعیال هم رفت سروصورتی صفا داد و برگشت و درین میان، یک جفت هندی از در رسیدند. عهدوعیال زرنگی ]کرد و[ رفت و سلام­ علیک که از کدام مهمانخانه درآمده ­اید و شرقی­ شرقی پیدا کرد و خلاصه نشانی این هتل را گرفتیم و آمدیم، باسم Bahnpost، پشت ادارۀ مرکزی پست زوریخ. و آمدیم و بله، اطاق درست­ شد و تا تروتمیزش کنند- همان اطاق آنها را- صبحانه ­ای خوردیم و بعد فقرا رفتند به "گار" و یکی از چمدان ­ها را از دپو درآوردند و برگشتند و خوابیدیم تا ظهر و ظهر من رفته ­ام حمام­ کرده ­ام، در یک وان حسابی و بزرگ که اگر پول اضافی برایش نگیرد، بسیار مردمان خوبی­ اند و حالا هم عهدوعیال رفته حمام کند تا برگردد و با هم برویم ناهار بخوریم.

آدم ­هائی که اینجا را اداره ­می­کنند، یک ­عده زن­ومرد ایتالیائی ­اند، اهل "تیرول"[3]. و تا حالا سه ­فرانک سویس باسم انعام بهشان سلفیده­ایم، بیکی­شان. راستش، اگر با خوراک روزی (دونفری­مان) سه- چهار لیره هم درآید، راضی­ هستیم، چون در ایتالیا آن اطاق کوفتی را روزی 2000 لیر می ­دادیم، یعنی همینقدر اینجا. فقط خوراک می­ ماند که آنهم آزاد است، می ­توانیم اینجا بخوریم، می­توانیم بیرون. اما بدیش این است که اینجا نه در اطاقش می ­شود خوراک درست ­کرد و نه هنوز بجائی راه­ می­بریم. باید در همین جا غذا هم صرف ­بکنیم، تا چه پیش ­آید. اما این عهدوعیال هم زرنگی کردها! شاخ­ درآوردم. درین موارد من دچار کمروئی می ­شوم و اگر او بداد نرسد؟!

و اما بعد، این زوریخ شهری است در مصبّ دریاچه ­ای به رودخانه­ ای! یعنی به دوتا و این خودش خنده ­دار است. نیست؟ در شمال، غرب، شرق کوه است و شهر قسمتی روی آن است، مسلط بر دریاچه، و از دریاچه دوتا رودخانه ­مانند سیلابی، یعنی سراشیب جدا می­ شود که از وسط شهر می­ گذرد و بطرف شمال میان دره ­ها می­ رود، تا آنجا که توانسته ­ام میان مه صبح و تاریکی شب­بیداری دیشب درک ­کنم و آی خسته ­بودیم! یک­کله خوابیدیم تا 5/11 و تا 12 کشش ­دادیم و عجب رختخواب خوبی است! واقعاً از پرِ قو است. منکه سررشته ندارم، عهدوعیال می­ گفت. یک لحاف رویش است (روی پتو و ملاف­ه ای تمیز و غیره) بکلفتی 30 سانت، اما دست که رویش بگذاری، می­ شود باریک و فرو می­ رود. آی نرم بود. چند روز هم اینطوری خستگی ­درکنیم. خیلی از زندگی در مهمانخانه "لردهتل"[4] بیروت بهتر. فقط عیبش این است که حمام و مستراح سرِ اطاق نیست. بالاخره باروپاآمدن و از وسائل راحت آن استفاده ­نکردن هم نهایت حمق بود. و باین استراحت احتیاج ­داریم. والسلام.

 

همانروز و همانجا 6 بعدازظهر

الآن از خواب بیدار شده­ایم. ناهار که خوردیم، خوابیدیم. در حدود دو بعدازظهر بود که خوابیدیم و حالا بیدار ­شده ­ایم، مثل فیل. پنجره ­ها دوپوش، دوشیشه و با کرکره­ های امریکائی و بعد هم پرده چنان اطاق را از بیرون جدا می ­کند که فرقی با شب نداشت. اینجا گویا کفش ­ها را هم صبح­ ها مجاناً واکس ­می­زنند، فردا امتحان ­می­ کنم، گرچه کفش من فعلاً واکس دارد. می­ ترسم حالا که بساط کفش واکس ­زدن خریده­ ایم، در وین هم همین عادت­ ها باشد، چه عادت­ های خوبی.

هوا صبح تا بحال آفتابی است، ولی ما که هنوز بیرون ­نرفته ­ایم، اما سرد است، هم ازین پنجره ­ها می­گویم و هم پنجره را که باز می­کنی، پا می ­چاید. طبقۀ چهارم زندگی می­ کنیم. سرِ ناهار هم برسم ایتالیائی­ ها (و سرِ صبحانه هم) قبلاً bon appetit [5] گفتند، یعنی گارسون و بعد هم پرسید: آیا غذا خوب بود؟ عیناً.

 

همانروز (شب)- 11 ربع کم- اندر هتل Bahnpost

الآن از بیرون آمده ­ایم. ساعت شش­­­ ونیم رفتیم بیرون. از شهر دیداری­ کردیم و دریاچه­ اش، با قوهای فراوان و زورق­های بادی زیبا و بعد شامی خوردیم و برگشتیم خانه. اتوبوس هم سوار شدیم و در یک کافه هم نزدیک ­های هتل فعلی آ... زدیم. اینکه دیشب جا گیر نیاوردیم، بعلت کنگرۀ روانشناس ­ها بود که شهر و هتل ­ها را پر کرده ­اند. و توی رستورانی که شام می­ خوردیم (دونفری به 5/11 فرانک سویس) یعنی به در حدود 20 تومان و شام عبارت ­بود از سوپی، مثل ترید خودمان و یک سوسیس با سیب­ زمینی و سالاد بغلش و بعنوان دسر، یک کاسۀ گنده سالاد میوه، یعنی همان پالودۀ خودمان که بسیار احمقانه ­اش را با اندکی ش... در آن در ایتالیا، یعنی رُم زیاد خورده ­بودیم،[6] البته مال اینها خیلی بهتر بود و حیف که کمی ش... نداشت. اصلاً در رستوران­ های زیادی ش... نمی­ دهند. در همان که شام خوردیم و در یک بار هم رفتیم که دمی به خمره بزنیم، فایده نداشت، حتی آ... هم ندادند و اسمش هم بار بود.

بله، توی رستورانی که شام می­ خوردیم، دو نفر بغل دستمان به انگریزی لهجه­ دار در بارۀ کنگره و مسائل مربوط به رؤیا و هذیان حرف ­می ­زدند. "سیمین" را فرستادم پرسان ­پرسان و ازشان نشانی محل کنگره را گرفتیم، به امید اینکه فردا برویم سری ­بزنیم و دیداری ­بکنیم ازین کنگره که باید دیدنی باشد و درست مثل مجامع سازمان ملل به چهار زبان حرف ­می­زنند.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 7 دی 1402

 


[1]) Recit، داستان، روایت

[2]) ]اصل: غلطیدند[

[3]) تیرول، منطقه ­ای مسکونی در ایتالیا

[4]) لردهتل، هتلی در غرب بیروت

[5]) Bon Appetit، نوش جان

1) در حاشیه آمده ­است: و 13 فرانک سویس، یعنی در حدود 24 تومان ناهار امروزمان شد.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.