یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۵۹

کدخبر: ۱۶۵۹

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

پست هم در حدود یک‌چهارم قضیه یا یک‌پنجمش درمی‌آید، ولی با اینهمه، ارزان‌تر از تهران بدست ­می‌آید. تمام کارهای "سلما لاگرلف"[1] و "کنوت هامسن"[2] را دیده‌ام، اما گران بود و جرأت ­نکرده‌ام بخرم. سراسر کنار رودخانه را باید ببینم و این "Gibert جوان"[3] را که دکان تازه‌ای است، از باباش جدا شده و می‌گویند کتاب ارزان و خوب دارد. سرِ فرصت و خوش‌خوشک خرید خواهم ­کرد. در حدود ده‌هزارفرانکی کتاب خواهم­ خرید. برای این سفر بس است. یک جزوه از "هایدگر"[مارتین] خریدم، جزو کتاب‌ها و یک کتاب حسابی (آخرین کارش که آخر ماه ژوئیه چاپ ­شده) از "فردینان سلین"، D'un château l'autre [4] که الآن جلوی رویم است.

دیشب جزو خریدهائی که موقع برگشتن کردم، شیر بود و پرتقال. پرتقال البته ریزش کیلوئی ۱۵۰ که یک کیلویش نُه‌تا درآمد و در همان دکان، گوجه‌فرنگی کیلوئی ۲۱۰ بود که هر چهارتایش یا پنج‌تا، یک کیلو درمی‌آمد. بعد شیر خواستم، پرسید: توی بطری یا توی Carton. نفهمیدم چه می‌گوید تا آورد، دیدم یک پاکت مقوائی است و لابد تویش شیر است. آی مرا خنده درنگرفت! و نیم ­لیتر بود به ۲۹ فرانک و الآن "سیمین" برگشته، شیر توی بطری خریده، همان نیم ­لیتر را به ۴۷ فرانک که هفت‌تایش برای بطری است. شهری است هزارنرخ یا کلاه­ می‌گذارند. والسلام

 

پنجشنبه 17 مرداد - 8 اوت- 5/8 صبح

دیشب رفتیم باین سینمای آوانگارد، همه ­چیز قلابی! عین همین نمایشگاه­ های نقاشی، فیلم­ های عهد بوق. فقط دوتایش جالب بود: یکی از "چارلی"[5] باسم Pèlerin [6] و دیگری "سقوط خانۀ اشر"[7] مال جناب "ادگار پو"[8]. بقیه ­اش عبارت بود از چسباندن یک مقدار تصویر و سایه آنها و کج ­وکوله ­شدۀ این تصاویر در آب و روی شیشه و منکسرشدۀ آنها والخ، به همدیگر. اسم قلابی و گنده­گ... Société savant [9] بالای در نمره 8 کوچه "دانتون" بود که رفتیم تو. با این که کارت عضویت داشتیم، یعنی "کاظمی"[حسین] پس از سگ­دوی بسیار برایمان فراهم­ کرده ­بود، ششصد 600 فرانک هم دونفری پول دادیم. و در حدود هفت­تا فیلم دادند، اغلب یک­ربع، بیست­ دقیقه­ ای. و ساعت نُه شروع ­کردند و ساعت 12 ختم­ شد. یک جوانکی هم بود که مجلس را باز کرد، عین "افشار"[ایرج] و آن قلابی­ های وطن خودمان و یک ژیگولوئی هم بود "کاوسی"­[10]مانند که مثلاً تفسیر و تعبیر می ­فرمودند و در هر جمله ­ای، دوبار "آوانگارد" یا "دادائیسم" و "سوررئالیسم" را بکار می ­بردند، حقه­ بازی­ های وطن خودمان ناشی از همین Snobismeها[11] است. یارو هم که از ولایت آمده، یا از خارج، یا نه، در جستجوی حق است و به هر سوراخی سر می­ کند، همین­جوری خر می­ شود و از ترس صدایش­ درنمی ­آید و بدیش این است که بحث را هم می ­گذارند برای آخر کار، یعنی ساعت 12 بنشینید و بحث ­کنیم در بارۀ چه؟ در بارۀ فیلم­ های "دالی"[سالوادور] که از نقاشی ­اش کسی چیزی نفهمیده، چه رسد به فیلمش.

بهرصورت، با "چارلی"[چارلی] شروع ­کردند و این درِ باغ سبزی بود و بعد هم فیلم داستان "ادگار پو" را دادند که نوشتم، بعد Entre’acte [12] بود از "رنه کلر"[13] که نوشتم چطور بود. یک مقدار تصویر بود دنبال هم ردیف ­شده، مثلاً یکی روی شیشه می­ رقصید، او دوربین را برده­ بود زیر پای یارو و عکس ­گرفته­ بود از آنجائی که همۀ مردم تماشاچی در موقع رقص می­ خواهند ببینند و بعد آورده­ بود دوربین را بالا و یک ­هو سروکلۀ رقاص را نشان ­می ­داد که ریش­ وپشم دارد و مردک نکره ­ای است یا کسی مُرده و نعش­ کشی­ می­ک ند و غیره، بجای اسب، شتر بگاری بسته ­اند و بجای دسته ­گُل عزا، نان بعقب آن آویخته­ اند که هر کس تکه ­ای می­ خورد، اشاره بآنکه مسیح گفت: از گوشت تنم نان والخ... و مثل مجالس عروسی، گلوله کاغذی روی سر هم می ­اندازند و همین­ جور اباطیل. بقول خودشان فیلم برای فیلم­ساز، سناریو برای سناریست، مثل هنر برای هنر. بعد زندگی یک نقاش بود، یا یک همچه چیزهائی، تا آمدم متوجه ­بشوم، اسمش رفته بود و صحنه ­ها شروع ­شده­ بود. فیلم بود از یک مقدار تصویر ساکت و بی­حرکت، نقاشی­ ها یا تصاویر پرونوگراف. ک... ­و ک... لخت و آقای "اِلوار"[14] هم شعر دنبالش می ­خواند! کارهای جوانی. لابد حالا دیگر ازین گُ... نمی­ خورد. از شعرهای او هم هیچ ­چیز نفهمیدم، جز اینکه زن­ ها هستند و زیبا هستند و مثل همند. موزیک هم داشت، باز نفهمیدم مال کی، یعنی اسم این پدرسگ "اِلوار"[پل] حواسم را پرت ­کرد و آنهای دیگر را ندیدم. و یارو که سخنرانی ­می­ کرد، در بارۀ این فیلم هِی از "امپرسیونیسم" آلمان دم ­می­زد. پنجم یک تکه سوررئالیست کمیک بود. آقای "بارون پُرخورده!" اسمش بود و البته بازی هم صامت. "بارون" را از سرِ میز خِرکشان می­آورند توی رختخوابش و بعد خواب ­های وحشتناک، دیو و غول و اجنه بجانش ­می­افتند و اژدهای آتش­دم و ازین­ جور بچگانگی­ ها! بچگانه بود. بعد هم Ballet Mécanique [15]بود از جناب نقاش محترم F.Leger [16] که فقط شباهت بین فیلم و نقاشی­ هایش را می­شد از فیلم درک ­کرد و بعد هم Chien Andalou، "سگ اندلسی"[17] از جناب "دالی"[سالوادور] S.Dalli (با یک اِل است). هر دو باز مثل همان "آنتراکت" "رِنِه­ کِلِر"، فیلم­ های سوررئالیست و دادائیست و غیره. در فیلم­ آقای "دالی"[سالوادرو] مردی با لباس زنانه سوار دوچرخه در شهری می­ آید و دمِ در خانه ­ای می­ افتد. زنکی از پنجره او را می ­دیده، می ­آید سراغش، می­ بوسدش و می ­بردش توی اطاق و پرستاری والخ و آقا برمی­ خیزد، کف دستش مورچه­ ها راه­ می­ روند و بعد دستی­بریده وسط کوچه افتاده و مردم جمعند و دست را می­ دهند به دخترکی یا پسرکی که شبیه دخترها است و همین ­جور یک مقدار هذیان در لباس تصاویر.

بهرصورت، مجموعه کار با 600 فرانکی که دادیم و یک جفت از همین جوانک ­ها که جلوی رویمان نشسته ­بودند و مثل کفترها سرشان توی سرِ هم بود و مردد بودند که آیا فیلم ­ها را تماشا کنند که چیزی دستگیرشان ­نمی ­شود، یا فقط با همدیگر وَر بروند، که فقط این کار را هم نمی­ شود کرد و پردۀ کوتاه و کوچک و سرها بلند و مزاحم و گردن فقرا درد گرفت و تصاویر بلندوکوتاه و ناهم­آهنگ که دنبال هم کرده ­بودند و چشم ­ها بزحمت افتاده ­بود و دو طرف سالون، دیوارها شیشه­ای بود و بجای یک پرده، هفت- هشت­ تا پرده توی هم می­ دیدی و مثلاً این ابهت سالون بود و سالون کوچک و گرم و پُر از دود و بدون تهویه، قلابیِ قلابی. همان حقه­ بازی ­هائی که در وطن ازش تقلید می­ کنند. نه یک دوکومانتری[18]، نه یک بالۀ حسابی، نه یک هیچی! کور و پشیمان آمدیم بیرون و در دل بخودمان می­ خندیدیم که حرف "ایرانی"[هوشنگ] و "کاظمی"[حسین] را گوش ­کردیم که می ­گفتند: چنین فیلم ­هائی را در هیچ­ جای دنیا نمی­توانید ببینید، و نادر است و منحصربفرد. راست هم می­ گفتند، در هیچ­ جای دنیا اسنوبیسم اینقدر نفوذ ندارد، و جالب یک مردک چاق خپل ه­ای بود که تا یاروها برای سخنرانی بلند می­ شدند، او فِش ­وفوش ­کنان بلند می ­شد و از سالون می­رفت بیرون و سخنرانی ­آلات که تمام ­می­شد و فیلم می­خواست ­شروع ­بشود، برمی­گشت. بهرصورت، بیک ­بار دیدن م ی­ارزید. زیاد هم پشیمانی ندارد. دنیائی است تماشائی که این یک گوشه­ اش بود و دیدیم. والسلام. اما خسته ­مان ­کرد.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 21 آذر 1402

 


[1]) لاگرلف- سلما ( 1940- 1858 میلادی)، نویسندۀ سوئدی و اولین زن برندۀ جایزه نوبل در ادبیات

[2]) هامسن- کنوت ( 1952- 1859 میلادی)، نویسندۀ اهل نروژ و برندۀ جایزۀ نوبل در ادبیات

[3]) Gibert Jeune، کتابفروشی و مرکز فروش لوازم ­التحریر کلاسیک فرانسوی به عنوان سوغات و هدیه

[4]) D'un Château l'Autre، این کتاب در 1388 با عنوان "قصر به قصر" توسط مهدی سحابی به فارسی برگردانده شده ­است.

[5]) چاپلین- چارلی (1977- 1889 میلادی)، بازیگر و کارگردان مشهور هالیوود و برندۀ جایزه اسکار

[6]) Pèlerin، زائر، فیلم صامت با نویسندگی، کارگردانی و بازیگری چارلی چاپلین ساخته ­شده در 1923

[7]) سقوط خانه اشر، فیلم ترسناک به کارگردانی ایوان بارنت که در سال 1950 به نمایش درآمد.

[8]) آلن­پو- ادگار ( 1849- 1809 میلادی)، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی امریکایی

[9]) Société Savante، انجمن علمی، جمعیت دانشمندان

[10]) کاوسی- امیرهوشنگ ( 1392- 1301 شمسی)، کارگردان، نویسنده و منتقد سینما

[11]) Snobisme، افاده­داشتن، خودویژه ­پنداری

[12]) آنتراکت، فیلمی از رنه کلر ساخته­ شده در 1924 میلادی

[13]) کلر- رنه ( 1981- 1898 میلادی)، فیلمساز فرانسوی

[14]) الوار- پل ( 1952- 1895 میلادی)، شاعر فرانسوی

[15]) باله مکانیکی، فیلم صامتی به کارگردانی فرنان لژه و دادلی مورفی که در سال ۱۹۲۴ ساخته شده و یکی از شاهکارهای فیلمسازی تجربی بشمار می ­رود.

[16]) لگر- فرناند ( 1955- 1881 میلادی)، نقاش، مجسمه ­ساز و فیلمساز فرانسوی

[17]) سگ آندلسی، فیلم صامتی که در سال 1929 توسط لوییس بونویل و سالوادور دالی ساخته­ شده­ است. 

[18]) Documentary، مستند

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.