یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۵۸

کدخبر: ۱۶۵۲

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

دوشنبه ۱۴مرداد ۳۶ – ۵ اوت ۱۹۵۷- ۵/۳ بعدازظهر

امروز صبح رفتیم به "پاله‌شایو"[1]و موزۀ ساختمان‌های فرانسوی از قرون وسطی و رنسانس تا دورۀ قرون ۱۸ و ۱۹، مجسمه‌ها و بارلیف‌ها و نقاشی‌های دیواری والخ. و دیشب هم رفتیم پهلوی "پایان" پول خرد کردیم، ۴۰ لیره هر کدام به ۱۱۱۰ فرانک، ده فرانک گرانتر از قبلی. و بعد رفتیم "مونمارتر" و "ساکره‌کور" که درست شبیه "پین­چو"ی رم است و شب پاریس را از آن بالا تماشا کردیم.

امروز صبح در عین حال توی "نوتردام" را هم دیدیم با پنجره‌های رنگین و مشبکش و داستانی بود و گنجینه‌اش که بلیط خریدیم به 50 فرانک و هیچ جالب نبود. هر کدام از پنجره‌ها، دو- سه برابر گنجینه‌ش ارزش داشت.

حالا کم­کم احساس ­می‌شود که پاریس از اهالی خودش خالی است، چون به‌خصوص درین محله "کارتیه‌لاتن"[2] آنچه می­بینی، خارجی است، یا خارجی­ های مقیم اینجا که عرب و الجزایری هستند و در قیاس با وطنشان، پاریس خنک است و پول هم ندارند، ناچار مانده ­اند، یا خارجی ­های زائر مثل ما، توریست­ ها، هر کدام با اتوبوس ­های خودشان. یکی­شان را دیدم، یعنی یک دسته­ شان را، امروز که با اتوبوس خودشان با علامات و نشانه ­های هلسینکی آمده ­بودند.

این جوانک هم که اینجا آمده از سویس و محصل است و بچه ­ننه است و اسمش "سعید" است، با "ایرانی"[هوشنگ] الآن اینجا بود و دعوت ­کرد که با او به سویس برویم، یعنی یک فولکس­واگن دارد و ما را خواهد برد. شاید با او رفتیم، گرچه هیچ ازو خوشم ­نمی­ آید.

باغ ­­وحشی که دیروز دیدیم، از باغ­وحش رم بسیار بزرگ تر بود و زیباتر و متنوع ­تر. تازه مقداری از آن هم در "ژاردن ویلانت"[3] است که ندیده­ ایم و می­گویند مجموعۀ مارهایش فراوان و حسابی است.

این "زهری"[علی] را هم می ­گویند اینجا است، باید برویم ببینیمش.

از "پاله‌شایو" که امروز دیدیم، این مطلب جلب توجه مان را کرد که گنبدیِ سرِ برج ایفل را برداشته ­اند. در عکس­ هائی که از آن دیده ­ایم، ایفل کلاهکی در نوک خود دارد که حالا ندارد. یک شب هم باید برویم در رستوران روی برج شام بخوریم. اگر وصال ­داد، یعنی پولمان.

 

همانروز - 5/5 بعدازظهر

هوا پس از اینکه دو- سه روز نه، یک­ هفته ­ای، آفتابی بود و شب­ ها می­ شد خوابید، باز صبح تا بحال ابری شده، یعنی ابرها از دیشب شروع ­کردند به آمدن و پشه و گرما و بی­ خوابی، و گرمای مرطوب و آزاردهنده. امروز ناهار را در [4]la source در حالی خوردیم که عرق از سرورویمان می­ریخت و راستی از زیر گلوی من عرق توی سینه­ ام می­ چکید، و بدیش این بود که آش هم گرفته­ بودیم، [5]Potage با چیزهای دیگر. و اگر یک­ چهارم یا پنجم طالبی را [که] گرفته­ بودیم به 80 فرانک، نبود، پوستمان را می­ کند و اینقدر گرم بود و شلوغ بود و جا تنگ بود که ناهار را خورده­- نخورده دویدیم بیرون و سیگار را روی نیمکت کنار "سن میشل"[6]روبروی همان سلف ­سرویس آتش­ کردیم، آنهم آدم­ های سیگاری­ای مثل ما که غذا را بخاطر سیگارکشیدن آخرش می­ خورند. و الآن هم ابر است و امشب هم خواهد بود. جالب این است که وقتی می­ خواست هوا آفتابی بشود، شب قبلش ابرها شرقی- غربی شدند، بجای حالت عادی و معهود ابرها که غرب به شرق است، و حالا هم باز غربی- شرقی است. ناچار یکی- دو روز باران خواهیم داشت. شاید هم همین­جور ابری و مرطوب و عصبانی ­کننده باشد. خدا عالِم است.

زنکی که آنشب ما را توی اطاقش راه­ داد، اسمش "ژانت" است. اینرا روزی فهمیدیم که بچه­ ها، یعنی "ایرانی"[هوشنگ] و "کاظمی"[هوشنگ] و "سعید" شام اینجا بودند که او هم در زد و آوردیمش تو و ش... و تعارف که شام بماند و جوانک­ ها کمی با او لاسیدند و اسمش را دانستیم و نماند و رفت. و این مطلب که براحتی اطاقش را در اختیار ما گذاشت، برای من کمی تعجب­ آور بود و شائبه یک نوع نمایش در آن بود. بعد هم این جفت­ هائی را که گوشه ­وکنار می ­بینی که بهم­ چسبیده ­اند و ماچ ­های سینمائی و طویل از هم می­ گیرند و اصراری که دارند این کار در ملأ عام باشد، اول این فکر را بکلۀ من زد که نکند این مسئله ناشی از عِننی باشد که موجب روآوردن زن­ های اروپائی به سیاه­ ها شده ­است، مثل زن صاحب پانسیون ما و هزاران زن دیگر که با شکم­ های برآمده و برنیامده دست ­در دست سیاه ­ها توی کوچه می­بینی. اول اینطور فکر می­ کردم که چون در زمینۀ عمل اصلی رابطۀ مرد و زن کُمیتشان لنگ است، ناچار به متفرعاتش می­پردازند و این متفرعات در حقیقت فروعی است که بر اصول می ­چربد. بهرصورت، فکری بود و هست و امکان هم دارد، چون بچ... حسابی شایع است و "کاظمی"[حسین] می­ گفت رستورانی یا هتلی هست که سراپا مردهائی هستند که خودشان را نه ­تنها بصورت زن­ ها[7] می ­پوشانند و بزک ­می­ کنند، حتی آنهائی که باید مثل زن­ ها لخت ­بشوند و روی صحنه بدنشان را نشان ­بدهند، بوسیله آمپول و دوا و غیره، پ... هم برای خودشان درست ­می ­کنند، و خودشان را درست بشکل "هرمافرودیت"[8]هائی درمی ­آورند که هم در "ویلابرگزه" مجسمه ­اش را دیدیم و هم در "لوور". اینجا هم مردهای بسیاری را دیده ­ام که زیرابرو برمی ­دارند و بریخت زن­ ها درمی ­آیند والخ و زن ­های بسیاری هم هستند که شلوار می ­پوشند و ادای مردها را درمی ­آورند که پریروز که با "کاظمی"[حسین] به تماشای گالری ­های نقاشی رفته ­بودیم، سر کوچۀ "سن" یکی را دیدم که واقعاً اول نشناختم مرد است یا زن، ولی از طرز سیگارکشیدنش معلوم ­شد که زن است. شلوار بپا داشت و مویش کوتاه بود و توالت نداشت، اما ریزه بود و زنانه و ک...ل متوسط داشت و بهرصورت، در نظر اول دشوار بود شناختن او.

بهرصورت، اینرا انکار نمی ­شود کرد که معاشقه ­ها و معانقه ­های نمایشی و توی کوچه­ ای، یک علتش عِنَن مردها و چربیدن فرع بر اصل است، اما حالا درست که فکر می­ کنم، این کار یک علت اساسی دیگر هم دارد و آن اینکه: دو نقطه سر سطر-[9]

در پاریس مردم کمتر در خانه زندگی­ می­کنند. اینطور که پیدا است، در خانه فقط می ­خوابند. زندگیشان بر اساس نمایش توی کوچه ­ها است. کافه ­ها، سینماها، بولوارها، باغ­ ها، پارک ­ها، کتابفروشی ­ها، نیمکت­ های کنار راه، بارها و ع...­فروشی ­ها و قهوه­ خانه­ های سرِ گذر، خانه ­های اصلی مردم است. دوسوم روز مردم درین­ جاها می­گذرد. صبح که می­روند کار، عصر برمی­ گردند، شامی می­ خوردند و راه­ می­ افتند و باغ و پارک هم که فراوان است، اگر نخواهند به کافه ­ای یا باری یا سینمائی یا تآتری بروند. باین صورت، زندگیشان کم­کم خصوصیت فردی و خصوصی و شخصی و صمیمی Intime)) را از دست ­داده. شاید به ­یقین بشود گفت که فرانسوی زندگی "انتیم" ندارد، زندگی خصوصی ندارد. در خانه نمی­توانند هم بمانند. حق ­دارند، یک یا دو اطاق در طبقۀ پنجم یک عمارت داشتن و فقط بوسیلۀ دوتا پنجره با دنیا مربوط­ بودن و با رادیو، و سروصدای همسایۀ بالائی و پائینی و دعوای پهلوئی را زیرگوش­داشتن، دیگر برای آدم امکان این را که در خانه بماند، نمی ­گذارد. این است که از خانه می­ گریزند، به پارک، به خیابان، به بار و قهوه­ خانه، به کتابفروشی و تآتر و نیمکت کنار خیابان. تازه اگر فلان "ژاک" یا "ژان" یا "ژانت" خانه ­اش بالای مترو نباشد که هر دو دقیقه یک ­بار، از بالا تا پائین بصدای ماشین بلرزد، یا مثل ما خانه­ اش رو به یک چاپخانه باز نشود که از هشت صبح تا شش بعدازظهر، صدای قاروقار ماشین آن گوش فلک را کر می­کند. صدای ماشین، خانه ­های تنگ، زندگی در آپارتمان و نداشتن حیاط و باغچه (بعضی ­هاشان در پنجرۀ اطاق زیر شیروانی­ شان، گلدان ­هائی یا گلدانک­ هائی دارند، مثلاً ادای باغ را درآورده­اند. یک باغ را توی یک گلدان خلاصه ­کرده­اند) نمی­ گذارد که مردم در خانه فرصت معاشقه و معانقه بیابند. حتماً در خانه باید تلافی عصبانیت ­های ناشی از همۀ اینها را سر همدیگر دربیاورند، حتماً. این است که اینجور کارها را می­ گذارند برای بیرون، و این است که زندگی­ شان بصورت یک نمایش دسته ­جمعی درآمده­ است، و هر نوع خصوصیتِ فردی و شخصی را از دست ­داده. و ناچار قُبح آنچه برای ما شرقی ­ها قبیح است، رفته.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 19 آذر 1402

 


[1]) Palais de Chaillot، موزه ­ای در منطقۀ 16 پاریس

[2]) Quartier latin، یکی از محله­ های پاریس واقع در پیرامون دانشگاه سوربون

[3]) ژاردن ویلانت، پارکی در پاریس

[4])la Source ، یک مرکز خرید

[5])Potage ، سوپ

[6]) سن میشل، میدانی در محلۀ لاتین پاریس

[7]) ]اصل: مردها[

([8] هرمافرودیت، دوجنسیتی

[9] ) ایضاً در متن هم همینطور آمده­ است.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.