یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۵۶

کدخبر: ۱۶۳۸

بکوشش: محمدحسین دانایی

دیگر متروسوارشدن را خوب راه ­افتاده­ام، با کمی دقت و رعایت نقشه‌هائی که در هر ایستگاه هست، کار ساده‌ای است و تمام پاریس را با آن می­شود رفت. دیروز صبح با همین وسیله رفتیم تا "بوا دوبولونی"[1] قایق‌سواری هم کردیم یکساعتی به ۱۵۰ فرانک. و ۲۰ فرانک سرویس و هزار فرانک هم قبلاً ودیعه گرفتند که پس ­دادند. باز هم خواهیم رفت و "سیمین" هم تمرین پاروزدن کرد و موفق هم شد و دست هامان هر دو تاول ­زد. در دریاچه داخلی که بزرگتر است و جزیره­ای در وسط دارد و [2]Chaletای که مهمانخانه است. از جنوب "بوا"[3] رفتیم و از شمالش درآمدیم و تا "اتوال"[4] پیاده رفتیم و طاق‌نصرتش را دیدیم، با آتش جاویدان زیرش که "ایرانی"[هوشنگ] می­گفت مؤمنی پارسال توی آن شاشیده که گرفته‌اندش و بیرونش ­کرده‌اند، خارجی بوده، گویا اسپانیائی. و بعد باز هم با مترو برگشتیم و در راه برگشتن، زنکی سوار شد که "سیمین" می‌گفت مست است و من سرم توی روزنامه بود که یک­مرتبه در را باز کرد و گویا قصد داشت خودش را بله... در حال حرکت بیرون­ بیندازد و گویا حیفش ­آمده­ بود. "سیمین" می‌گفت از در که وارد شد، شروع ­کرد به ادای زنک راهبه‌ای را که وقور[5] و سنگین روبه‌رویش نشسته ­بود، درآوردن و زنک محل سگ هم باو نگذاشت و بی‌اعتنا و سنگین همانطور نشست و زنک که دید طرف جا نمی‌زند، خودش جا زد و گریه‌اش ­افتاد و مثلاً می‌خواشت از جائی که حریف شکست‌نخورده در آن نشسته، بیرون ­برود. "سیمین" اینطور تحلیل ­می‌کرد و چه شوری می‌زد! اگر او به همه این جریان توجه ­نکرده ­بود، شاید اتفاقی ­می­افتاد، اما این همه شور موجب­ شد که این پاریسی­ های احمق بی­اعتنا، سرشان را از توی یخه ­هاشان دربیاورند و همان زنک راهبه با یکی دیگر به کمک او بیایند و بنشانندش و بعد در ایستگاه بعدی پیاده ­اش ­کنند که مریض است و ببرندش خدا عالِم است بکجا.

ناهار "سیمین" در خانه بیفتک بهمان داد و خوابیدیم تا پنج و عصر رفتیم سراغ "کاظمی"[حسین]، دعوت ­کرده ­بود. عهدوعیال ما همانجا یک کلم­پلو راه ­انداخت و خوردیم با ش... و 10 شب برگشتیم. دخترک بدترکیب "کاظمی"[حسین] هم بود، "ایرانی"[هوشنگ] هم بود و یک جوانک ژیگولوی سویس­مانده از همین ایرانی­ ها و ش... فراوان خوردیم و از جوانک ژیگولو بدم ­آمد و از "کاظمی"[حسین] و دخترکش و برگشتیم خانه.

 

همانروز - 11 ده دقیقه کم بعدازظهر

یادم­ رفت بنویسم که کَلمِ کلم­پلوی دیشب را "ایرانی"[هوشنگ] و "کاظمی"[حسین] از "هال"[6] گرفته ­بودند و این "هال" گویا جائی است که تره­بار پاریس در آن خالی­ می­شود و از آنجا تقسیم ­می ­شود. یک­نوع میدان تره­ بار باید باشد، همانجائی که آنروز صبح مردکی را در حال میوه­ جستن و خوردن دیدیم و تعجب ­کردیم. علاوه بر این کَلم، مقداری هم میوه جمع ­کرده ­بودند از توی وازده­ ها و ازبین­ رفته­ ها که یک گلابی­ اش نصیب حقیر شد. برنج آن را هم همان جوانک از"ژنو"آمده داده­ بود. برنج صدری خوبی بود.

امروز عصر هم رفتیم گشت­ وگَلا تا "شانزه­لیره" و سه ­ربع پیش برگشتیم، خسته ­و هلاک. اول شب، یعنی نُه تا 5/9 مدتی زیر طاق­نصرت "اتوال" نشستیم تا چراغ ­ها روشن­ شد و بعد با مترو برگشتیم. والسلام.

 

جمعه 11 مرداد 36 دوم اوت 57- 9 صبح

علیامخدره دارد بادمجان پوست ­می ­کند برای ضیافت امشب و حقیر این چند کلمه را می ­نویسد.

کتابفروشی ­های ارزان را پیدا کرده ­ام، اما هنوز جرأت ­ندارم خرید کنم. و الآن که اینجا نشسته ­ایم، از چهل ­و چهارهزارفرانکی که هفتۀ پیش خرد کردم، فقط چهارهزارتایش مانده. قیمت­ ها در آنچه مربوط به خوراک است، جز گوشت، همه­ چیز در حدود تهران است و جالب­تر از همه­ چیز نان اینها است، وقت ­و بیوقت هر که را می­بینی، یک نان دراز بدست ­دارد و می­ رود. یکی- دو نفر را هم دیدیم که از آن بعنوان عصا استفاده ­می­ کردند. اِنکَشَفَ که راه ­آهن اینجا هم چمدان­های تا 20 کیلوئی را به 1790 فرانک می­برد تا تهران تحویل ­می­ دهد، تحویل راه­آهن که باید رفت و از گمرک آنجا گرفت. چمدان­پوسیده­ ها را با لباس­ های کهنه باید سر هم ­کرد و اینجوری فرستاد.

بتماشا که رفته­ بودیم، هم برج "ایفل" و هم "نتردام" و هم "پانتئون" و هم طاق­نصرت "اتوال" بیش از آن عظیم بودند که تصورش را می­کردم، عظیم و با چه عظمتی، با طرز خاصی که سیاهی این بناها را پاک ­می ­کنند و لکه­ هائی از سیاهی و دوده­اش را باقی ­می­ گذارند و با نور کمرنگ و مخصوصی که به آنها می ­دهند، جز طاق­نصرت "اتوال" که نورافکنی نداشت، یعنی هنوز روشن ­نشده­ بود و فقط ماشین آن در نور چراغ­ های میدان روشن بود و بالای آن در سیاهی شب، هیبتی بخود می­ گرفت و حدس ­می­زدم که ستاره جُدَی و مجموعه ­های دُب اصغر و اکبر بالای سر باشد، اما درست هم بالای سر نیست، کمی بسمت شمال متمایل است، یعنی بسوی افق شمال، در حدود 10-12زاویه ­ای. و عقرب را هنوز ندیده ­ام. لابد در نهایت اوجش باید 10-12زاویه­ ای از افق جنوب بالا بیاید. و جالب این است که بدرودیوار همین پاریس کهنه و بزرگ، دولت اعلام کرده­ است که ذغال­سنگ ثروت ملی است و دولت از شما تقاضا می­ کند که قرضه ملی برای تجدید حیات ذغال بخرید و زیر همین طاق­­نصرت "اتوال" بیاد آنهائی که در هندوچین کشته شده ­اند، تابلوئی مثل سنگ قبر از برنز روی زمین انداخته ­اند بالای سر سرباز گمنام. و باز پهلوی همین آثار که از آن انقلاب ­ها سخن ­می­گوید و آزادی­طلبی ­ها و دموکراسی ­ها، نطق رئیس جمهور را بدرودیوار زده­اند که برای سربازان فرانسه در الجزیره تمنای کمک می­ کند و توجه. پیدا است که دیگر حالش را ندارند.

از ادب فرانسوی هم دیگر خبری نیست، بمحض اینکه احساس ­می­ کنند بزبان دیگری حرف می­زنی، سرِ دُم می­ نشینند و اگر هم نگذاری ­بفهمند، رفتارشان خشن را هست. گارسون­ ها جلوی همه ­کس همه­ چیز را پرت ­می­کنند. در "لافایت" اینطور بود که ناهار خوردیم و در "شانزه­لیزه" که دیشب یک گیلاس ش... من سرکشیدم و یک بستنی علیامخدره خورد و 245 فرانک دادیم. بَرج ما زیاد است، وگرنه خرجمان را همان حقوق عادی­مان کفایت­ می­کند.

گداها هم واقعاً کلافه­ می­ کنند، فقط سَروپُزشان مثل گداهای تهران، پاره و مندرس و ببدترین و فجیع­ ترین وضع نیست، وگرنه بهمان قیافه ­ها، ولی در سکوت، کلاهشان را یا دستشان را دراز کرده­اند. توی هر متروئی یکی ایستاده. برای سه ­تا کتابی که دیروز پست کردم، 85 فرانک دادم. دفترچه بلیط (Carnet) مترو و اتوبوس هر دو یک قیمت است، 200 فرانک، اما با اولی می­توانی 10 بار سفر کنی، یعنی 5تا بلیط دارد، هر کدام چهل فرانک درمی­ آید و با هر بلیط دو­ بار می­ توانی استفاده­ کنی، یعنی 10 بار و باری 20 فرانک، اما اتوبوس دفترچه ­اش 20تا بلیط دارد، هر کدام 10 فرانک و برای کوتاه ترین راه ­ها باید دوتا بلیط بدهی. و راه­ هائی هم هست که چهارتا بلیط و بیشتر برمی­دارد. تقریباً در یک حدود درمی ­آید، و بهرصورت، با زندگی نه خیلی گَل­وگشاد و نه خیلی تنگ، می­ شود با ماهی 40 هزار فرانک نفری درین شهر زندگی ­کرد و این در حدود 800 تومان است. این مطلبی است که برای من خیلی اهمیت دارد. و تلفن عجب گران است. اگر از توی دفتر پست تلفن ­کنی، 20 فرانک و از دکان­ ها و کافه­ رستوران­ های بیرون 30-35 فرانک. و فعلاً هر پنج ­فرانکی یک قران است، و ماست هر لیوانی 22 تا 25 فرانک، یعنی 5/4 تا 5 قران. اگر از "مارشه"[7] بخری، 22 فرانک و در دکان گرانتر.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 15 آذر 1402

 


[1]) Bois de Boulogne، پارکی در حومۀ پاریس

[2]) Chalet، کلبۀ ییلاقی

[3]) منظور همان پارک "بوا دوبولونی" است.

[4]) Etoile، محله ­ای معروف در پاریس

[5]) وقور، باوقار و بردبار

[6]) Halle، بازار سرپوشیده

[7])Marché ، بازار

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.