بکوشش: محمدحسین دانایی
دیگر متروسوارشدن را خوب راه افتادهام، با کمی دقت و رعایت نقشههائی که در هر ایستگاه هست، کار سادهای است و تمام پاریس را با آن میشود رفت. دیروز صبح با همین وسیله رفتیم تا "بوا دوبولونی"[1] قایقسواری هم کردیم یکساعتی به ۱۵۰ فرانک. و ۲۰ فرانک سرویس و هزار فرانک هم قبلاً ودیعه گرفتند که پس دادند. باز هم خواهیم رفت و "سیمین" هم تمرین پاروزدن کرد و موفق هم شد و دست هامان هر دو تاول زد. در دریاچه داخلی که بزرگتر است و جزیرهای در وسط دارد و [2]Chaletای که مهمانخانه است. از جنوب "بوا"[3] رفتیم و از شمالش درآمدیم و تا "اتوال"[4] پیاده رفتیم و طاقنصرتش را دیدیم، با آتش جاویدان زیرش که "ایرانی"[هوشنگ] میگفت مؤمنی پارسال توی آن شاشیده که گرفتهاندش و بیرونش کردهاند، خارجی بوده، گویا اسپانیائی. و بعد باز هم با مترو برگشتیم و در راه برگشتن، زنکی سوار شد که "سیمین" میگفت مست است و من سرم توی روزنامه بود که یکمرتبه در را باز کرد و گویا قصد داشت خودش را بله... در حال حرکت بیرون بیندازد و گویا حیفش آمده بود. "سیمین" میگفت از در که وارد شد، شروع کرد به ادای زنک راهبهای را که وقور[5] و سنگین روبهرویش نشسته بود، درآوردن و زنک محل سگ هم باو نگذاشت و بیاعتنا و سنگین همانطور نشست و زنک که دید طرف جا نمیزند، خودش جا زد و گریهاش افتاد و مثلاً میخواشت از جائی که حریف شکستنخورده در آن نشسته، بیرون برود. "سیمین" اینطور تحلیل میکرد و چه شوری میزد! اگر او به همه این جریان توجه نکرده بود، شاید اتفاقی میافتاد، اما این همه شور موجب شد که این پاریسی های احمق بیاعتنا، سرشان را از توی یخه هاشان دربیاورند و همان زنک راهبه با یکی دیگر به کمک او بیایند و بنشانندش و بعد در ایستگاه بعدی پیاده اش کنند که مریض است و ببرندش خدا عالِم است بکجا.
ناهار "سیمین" در خانه بیفتک بهمان داد و خوابیدیم تا پنج و عصر رفتیم سراغ "کاظمی"[حسین]، دعوت کرده بود. عهدوعیال ما همانجا یک کلمپلو راه انداخت و خوردیم با ش... و 10 شب برگشتیم. دخترک بدترکیب "کاظمی"[حسین] هم بود، "ایرانی"[هوشنگ] هم بود و یک جوانک ژیگولوی سویسمانده از همین ایرانی ها و ش... فراوان خوردیم و از جوانک ژیگولو بدم آمد و از "کاظمی"[حسین] و دخترکش و برگشتیم خانه.
همانروز - 11 ده دقیقه کم بعدازظهر
یادم رفت بنویسم که کَلمِ کلمپلوی دیشب را "ایرانی"[هوشنگ] و "کاظمی"[حسین] از "هال"[6] گرفته بودند و این "هال" گویا جائی است که ترهبار پاریس در آن خالی میشود و از آنجا تقسیم می شود. یکنوع میدان تره بار باید باشد، همانجائی که آنروز صبح مردکی را در حال میوه جستن و خوردن دیدیم و تعجب کردیم. علاوه بر این کَلم، مقداری هم میوه جمع کرده بودند از توی وازده ها و ازبین رفته ها که یک گلابی اش نصیب حقیر شد. برنج آن را هم همان جوانک از"ژنو"آمده داده بود. برنج صدری خوبی بود.
امروز عصر هم رفتیم گشت وگَلا تا "شانزهلیره" و سه ربع پیش برگشتیم، خسته و هلاک. اول شب، یعنی نُه تا 5/9 مدتی زیر طاقنصرت "اتوال" نشستیم تا چراغ ها روشن شد و بعد با مترو برگشتیم. والسلام.
جمعه 11 مرداد 36 – دوم اوت 57- 9 صبح
علیامخدره دارد بادمجان پوست می کند برای ضیافت امشب و حقیر این چند کلمه را می نویسد.
کتابفروشی های ارزان را پیدا کرده ام، اما هنوز جرأت ندارم خرید کنم. و الآن که اینجا نشسته ایم، از چهل و چهارهزارفرانکی که هفتۀ پیش خرد کردم، فقط چهارهزارتایش مانده. قیمت ها در آنچه مربوط به خوراک است، جز گوشت، همه چیز در حدود تهران است و جالبتر از همه چیز نان اینها است، وقت و بیوقت هر که را میبینی، یک نان دراز بدست دارد و می رود. یکی- دو نفر را هم دیدیم که از آن بعنوان عصا استفاده می کردند. اِنکَشَفَ که راه آهن اینجا هم چمدانهای تا 20 کیلوئی را به 1790 فرانک میبرد تا تهران تحویل می دهد، تحویل راهآهن که باید رفت و از گمرک آنجا گرفت. چمدانپوسیده ها را با لباس های کهنه باید سر هم کرد و اینجوری فرستاد.
بتماشا که رفته بودیم، هم برج "ایفل" و هم "نتردام" و هم "پانتئون" و هم طاقنصرت "اتوال" بیش از آن عظیم بودند که تصورش را میکردم، عظیم و با چه عظمتی، با طرز خاصی که سیاهی این بناها را پاک می کنند و لکه هائی از سیاهی و دودهاش را باقی می گذارند و با نور کمرنگ و مخصوصی که به آنها می دهند، جز طاقنصرت "اتوال" که نورافکنی نداشت، یعنی هنوز روشن نشده بود و فقط ماشین آن در نور چراغ های میدان روشن بود و بالای آن در سیاهی شب، هیبتی بخود می گرفت و حدس میزدم که ستاره جُدَی و مجموعه های دُب اصغر و اکبر بالای سر باشد، اما درست هم بالای سر نیست، کمی بسمت شمال متمایل است، یعنی بسوی افق شمال، در حدود 10-12زاویه ای. و عقرب را هنوز ندیده ام. لابد در نهایت اوجش باید 10-12زاویه ای از افق جنوب بالا بیاید. و جالب این است که بدرودیوار همین پاریس کهنه و بزرگ، دولت اعلام کرده است که ذغالسنگ ثروت ملی است و دولت از شما تقاضا می کند که قرضه ملی برای تجدید حیات ذغال بخرید و زیر همین طاقنصرت "اتوال" بیاد آنهائی که در هندوچین کشته شده اند، تابلوئی مثل سنگ قبر از برنز روی زمین انداخته اند بالای سر سرباز گمنام. و باز پهلوی همین آثار که از آن انقلاب ها سخن میگوید و آزادیطلبی ها و دموکراسی ها، نطق رئیس جمهور را بدرودیوار زدهاند که برای سربازان فرانسه در الجزیره تمنای کمک می کند و توجه. پیدا است که دیگر حالش را ندارند.
از ادب فرانسوی هم دیگر خبری نیست، بمحض اینکه احساس می کنند بزبان دیگری حرف میزنی، سرِ دُم می نشینند و اگر هم نگذاری بفهمند، رفتارشان خشن را هست. گارسون ها جلوی همه کس همه چیز را پرت میکنند. در "لافایت" اینطور بود که ناهار خوردیم و در "شانزهلیزه" که دیشب یک گیلاس ش... من سرکشیدم و یک بستنی علیامخدره خورد و 245 فرانک دادیم. بَرج ما زیاد است، وگرنه خرجمان را همان حقوق عادیمان کفایت میکند.
گداها هم واقعاً کلافه می کنند، فقط سَروپُزشان مثل گداهای تهران، پاره و مندرس و ببدترین و فجیع ترین وضع نیست، وگرنه بهمان قیافه ها، ولی در سکوت، کلاهشان را یا دستشان را دراز کردهاند. توی هر متروئی یکی ایستاده. برای سه تا کتابی که دیروز پست کردم، 85 فرانک دادم. دفترچه بلیط (Carnet) مترو و اتوبوس هر دو یک قیمت است، 200 فرانک، اما با اولی میتوانی 10 بار سفر کنی، یعنی 5تا بلیط دارد، هر کدام چهل فرانک درمی آید و با هر بلیط دو بار می توانی استفاده کنی، یعنی 10 بار و باری 20 فرانک، اما اتوبوس دفترچه اش 20تا بلیط دارد، هر کدام 10 فرانک و برای کوتاه ترین راه ها باید دوتا بلیط بدهی. و راه هائی هم هست که چهارتا بلیط و بیشتر برمیدارد. تقریباً در یک حدود درمی آید، و بهرصورت، با زندگی نه خیلی گَلوگشاد و نه خیلی تنگ، می شود با ماهی 40 هزار فرانک نفری درین شهر زندگی کرد و این در حدود 800 تومان است. این مطلبی است که برای من خیلی اهمیت دارد. و تلفن عجب گران است. اگر از توی دفتر پست تلفن کنی، 20 فرانک و از دکان ها و کافه رستوران های بیرون 30-35 فرانک. و فعلاً هر پنج فرانکی یک قران است، و ماست هر لیوانی 22 تا 25 فرانک، یعنی 5/4 تا 5 قران. اگر از "مارشه"[7] بخری، 22 فرانک و در دکان گرانتر.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 15 آذر 1402
[1]) Bois de Boulogne، پارکی در حومۀ پاریس
[2]) Chalet، کلبۀ ییلاقی
[3]) منظور همان پارک "بوا دوبولونی" است.
[4]) Etoile، محله ای معروف در پاریس
[5]) وقور، باوقار و بردبار
[6]) Halle، بازار سرپوشیده
[7])Marché ، بازار
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.