بکوشش: محمدحسین دانایی
"اوستیا" گرچه آفتاب داغ توی خرابهها بود، اما باد خنکی میوزید و گاهگاهی ابر میشد و قابل تحملتر بود. آجرهای مُهردار فراوان دیدیم، شبیه مُهر کارخانهها یا فخاریهایشان بود. مُهرها به شکلهای مختلف و با اسامی مختلف، مسلماً مُهر کورهپزخانهها. حمامهای فراوان عمومی با خزانهها و مستراحهای شبیه همین امروزیهاشان، نشستنی و صندلیدار، از مرمر یکتخته که وسطش را گرد درآوردهاند و زیرش انبار گُ... است. و زیر پوشش دیوارها، راهروهای سفالی، لولههای چهارگوش، محل گذر دود یا هوای گرم، شوفاژمانندی برای گرمکردن، و لولهکشی آب و لولههای پنج- شش اینچ سربی با چهارراهها و زانوئیها. یکیش را در "موزۀ اوستیا" دیدیم، کلفت و قطور و متصل به چهارراه از مفرغ. آسیابشان را هم دیدیم، با چهارده دستگاه، اسبآسمانند، نه با آب. یک سنگ بزرگ مخروطی در زیر، یعنی روی زمین کار گذاردهاند و یک سنگ دیگر را که کمرش تنگ است و سروتهش گشادتر و شبیه قرقرهای بزرگ، وسطش را درآورده بودند و انداخته بودند روی سنگ قبلی و جاهای مخصوص داشت که لابد دسته میانداختهاند و بزور خری یا اسبی یا آدمی میگرداندهاند، و از بالا گندم یا هر دانۀ دیگر را توی آن میریختهاند. آب نداشتهاند و عقلشان هم بجور دیگرش لابد نمیرسیده. ولی اولین نوع آسیاب باین شکل بود که دیدم. جالب بود. فکر نمیکنم حتی در کتاب "اوستیا" هم که به ۴۰۰ لیر خریدم، چیزی در بارهاش نوشته باشد، از سنگی مثل سنگ پا و در آن حدود.
و جالبتر اینکه یک مجسمه از "مِهر" در حال قربانیکردن گاو در موزهشان دیدیم، متعلق به قرن دوم میلادی با همان مار و همان ژِست مجسمه دیگری از "مِهر" که در موزه واتیکان است و یادم رفت بنویسم و به امضای آدمی باسم Kriton. و این در "موزۀ اوستیا" بود. و جالبتر اینکه کوچه ای و محله ای یا دکان هائی باسم Di Sole، یعنی خورشید بود. لابد محلۀ مِهرپرستان بوده. و در کوچه ای که مقابل تآتر یونانی بود- در ته آن- درِ آهنی بسته ای بود و مجسمه هائی از دور بود که "غریب" می گفت (با ما نبود، ولی سفارش کرده بود دقت کنم) معبد "مِهر" و آتشگاهمانند است با همان مجسمه های "مِهر". و نیز دوتا یا سه تا عکس از فِرِسک های "اوستیا"ئی در همان موزه دیدیم که صحنه هائی بود از آتشگاهی در وسط و آتش پرستانی در دو طرف. و در ضمن مُهرهائی که در موزه دیدیم، کلمۀ Sigilli، یعنی مُهرها را نوشته بودند. آیا کلمۀ سِجِلّ عربی با این ربطی ندارد؟ بعد در راهنمائی که خودشان برای Ostia چاپ کرده اند، دیدم نوشته بود که تا کنون 16 معبد مِهرپرستی از زیر خاک "اوستیا" درآمدهاست و نیز یادآوری کرده اند که این مذهب، نه تنها درین شهر، بلکه در تمام امپراطوری، سخت منتشر بوده است، [1]Rependu بوده.
یکشنبه 30 تیر – 21 ژوئیه- 3وربع بعدازظهر
امروز صبح که رفتم حمام، حالم تقریباً بهم خورد، کلافه شدم و قلبم گرفت و بزور دوای قلب حالم را سر جا آوردم و بعد هم خانه ماندیم. تا یک بعداز[ظهر] خوابیدم در اطاق "محصص"[بهمن] و عهدوعیالم به زحمت طباخی افتاد و "محصص"[بهمن] وردستش و باز پلوخورش ایرانی پخت. و ناچار بعدازظهر خواب گریخته بود. من هم نشستم به کارتنویسی برای رفقا و حالا هم باز سر خلا دارم این اباطیل را می نویسم. یادم می آید که در ترجمۀ "مائده ها"ی "ژید"[آندره] [2]Civitavecchia را "سیویتاوچیا" نوشته ایم، حال آنکه "چیویتاوکیا" است. و ازین ندانمکاری ها زیاد شده است. حالا هم دیگر بس است، حالم جمعاً خوب نیست، ضعف و سرگیجه.
همانروز - 10 بعدازظهر
عصر رفتیم بدیدار مقبرۀ Martiri Delle Fosse Ardeatine ، شهدای "گودال آردئاتینه". و اینها 358 نفری هستند که در آخرین روزهای اقامت آلمان ها در ایتالیا- در آخرین روزهای جنگ اخیر- به خونخواهی 35 نفر آلمانی که در واقعۀ ترکیدن بمب در Piza. Barberini [3] کشته شده بودند، اعدام شدهاند، بازای هر یک نفر آلمانی، ده نفر ایتالیائی، از زندانیان سیاسی. قرار بوده است در اِزای آن عده آلمانی، ده برابر از هر که در کوچه و خیابان از مردهای رومی بدست بیاورند، بکشند، ولی گویا در آن روزها زن های رومی فعالیت عجیبی کرده اند، یا دستودلبازی عجیبی و زیر هر تختخواب و توی هر گنجه ای دو- سه تا مرد را قایم کرده اند و ناچار آلمان ها که در کوچه و خیابان مردی نیافته اند، رفته اند درِ زندان سیاسی را باز کردهاند و علیٌ. و البته عدۀ زیادی ازین جناب شهدا، یهودی اند، در حدود 50تائی را شمردیم که روی قبرشان بجای صلیب، ستارۀ ششپر یهودیان بود. بنا در حومۀ رم بود. بنای یادبودشان دری داشت از برنز و با طرح آبستره[4] از Mircoنامی مجسمه ساز معاصر. اولین بار بود که یک تحقق هنر جدید را میدیدم. دری بسیار عالی و باعظمت و در عین حال آبستره. اولین بار بود که آرزو کردم دوربین می داشتم و عکسش را میگرفتم. بجای عکسگرفتن از کلیسای "سنپیر" یا چشمۀ [5]Trevi ازینجا باید عکس گرفت. از در رفتیم تو، حیاطی بود و چمنی در سمت چپ و گلکاری مختصری دست راست و بعد تپیدیم توی یک راهرو نقبمانند که توی خاک کندهاند و همینطور طبیعی و گاهگاهی پیِ سنگی برای جلوگیری از ریزش سقف و گُلهبهگُله چراغی در ارتفاع یکمتری برای روشن کردن راه و نشاندادن خشونت و حقارت طبیعت. دیوارها و گذرها و پیچ و پیچ تا رسیدیم بیک محوطۀ سرپوشیدۀ 25×40 (در حدود، چون قدم زدم و اندازۀ دقیق نگرفتم)متری. قبرها در هفت ردیف و ردیف ها دوطرفه و روی هر کدام اسمی و علامت صلیبی یا ستارۀ ششپری و بعضی ها بیاسم و ناشناس و چراغی برقی و کمنور پای هر قبر و روی بعضی ها دسته گُلی و چراغ موشی کوچکی که در داخل آب شمع می سوزانند و مداوم است و دوام زیاد دارد و توی اغلب خانه ها پای عکس مریم دیده ام. فتیله ای است که وسط آب می سوزد. هنوز نفهمیده ام چیست، و اسامی این عده در 11 صفحه، یعنی در شش ورق برنزی، همه مثل کتابی بر روی دیوار نصب شده و قابل ورقزدن. و بعنوان طاق روی همۀ این بساط، بر روی شش جای پی از سنگ یک طاق سراسری و یکپارچه و بقطر دو متر از سیمان آرمه. و مسلماً تویش خالی بود. عظمتی بسیار مدرن. مسلماً تنها نمونه در عالَم. و بالای درِ ورودی مجسمه ای از سه نفر: جوانی و کودکی و پیری بهمبسته در حال تیربارانشدن، از مجسمه سازی بنام Coccio (کوچو) معاصر. مجسمه هم مدرن بود و درخور آن بنا. ارتفاع بنا بیش از چهار- پنج متر نبود، اما درست همچون قسمتی از طبیعت، خاضع و ابدی و باعظمت بود و کسان مردگان گریه می کردند و دنیائی بود. مقبرۀ شهدا، و اعلامیه مانندی بر روی سنگ کنده بجای آخرین درِ قبر نهاده. ارتفاع قبرها از زمین یک متر. و چه خوب بود اگر قبرها از زمین ارتفاعی نداشت و کوتاهتر بود یا روی زمین بود و سنگ ها از سنگ سیاه گرانیت. جالب بود، درخور قیاس با "برنینی" و "سنپیر" بود، اما دورافتاده بود و محقر و درجاتی داشت.
بعد رفتیم از همان جاده های حومه بطرف Via Aria Antica که یک جادۀ قدیم رومی است و از مقبرۀ زنکی باسم Cecilio Matello گذشتیم و در همان نواحی (و قبل از رسیدن به این مقبرۀ زنک، از کلیسای S.Sebastiano [6]دیدن کردیم با مجسمه اش که کار "برنینی" یا کپی های از آن بود، از مرمر و تیرهای برنزی در آن فرورفته و بخودپیچیده و طاقباز در درون جعبه آینه خوابیده). در رستورانی که اسمش Qui non si more mai بود، یعنی "اینجا هرگز نمیمیرند" (Ici On ne meurt jamais) ش... خوردیم و پنیری و بعد اتوبوس گرفتیم و برگشتیم و در برگشتن، از زیر دروازۀ "سباستین" هم گذشتیم و آمدیم "کلوسهئو" پیاده شدیم و بقیۀ راه را پیاده آمدیم و در ضمن آن، با این "محصص"[بهمن] احمق در بارۀ "ژِنی" و "انتلیژانس هومانو"(!)[7] حرف زدیم. کله اش را پر کردهاند.
مأخذ: روزنامه اطلاعات- 8 آذر 1402
[1]) Répandu ، گسترده
[2])Civitavecchia ، شهری در نزدیکی رم
[3]) Piza Barberini، میدانگاهی در محلات میانی شهر رم با پیشینه ای مربوط به سدۀ 16 میلادی
[4]) آبستره، هنر مجرد یا انتزاعی، هنری است که فقط از دو عنصر رنگ و فرمهای تمثیلی و غیرطبیعی بهره میگیرد، بدون کاربرد هر نوع صورت یا شکل طبیعی.
[5]) چشمه، یا فوارۀ تروی، آبنمایی در منطقۀ تروی در رم
[6]) S.Sebastiano، یکی از هفت کلیسای زیارتی رم، مربوط به سده چهارم میلادی
[7]) انتلیژانوس هومانو، هوش و نبوغ انسانی
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.