یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۴۷

کدخبر: ۱۵۰۶

بکوشش: محمدحسین دانایی

بعد با قطار زیرزمینی (از میدان ۵۰۰ که عبارت باشد از میدان جلوی ساختمان جدید راه‌آهن) رفتیم بیرون شهر. نمی‌دانم بکدام طرفش، به دیدار محله جدیدی که "موسولینی" ساخته و هنوز تمام­ نشده و محل بازار مکاره‌ها و اکسپوزپسیون‌های بزرگ است. برگشتن هم به همان ایستگاه راه‌آ]ن سری ­زدیم و خرید امروز صبح "تیوولی" را کردیم و رفتیم به "آنتیکا بوتاری"[1] برای شام با "صدر"[بهجت] و "حنانه"[مرتضی] و "دکتر گوهرین"[2] شام خوردیم و م... لایعقل برگشتیم. سر شاممان سه- چهارلیتری ش... مصرف ­شد. والسلام. امروز هم قرار است برویم "تیوولی"، اگر این "محصص"[بهمن] احمق حاضر بشود.

 

شنبه 22 تیر- 13 ژوئیه-  9 صبح

دیروز رفتیم به "تیولی". "ویلاآدریانا"[3] و "ویلادسته" Vila d’este)) را دیدیم. "ویلاآدریانا" گرم و داغ و خستگی ­آور و "ویلادسته" خنک و زیبا و پرآب. پر از چشمه، هزارچشمه. "تیولی" شهری است در شمال شرقی رم و آب رم را می­ دهد. چشمه ­های طبیعی از قدیم در آن بوده، با آب فراوان و ناچار در محل آن چشمه­ ها از قدیم آبادی­ هائی بوده تا آن کاردینال ملعون که اسمش یادم ­رفته، بدست مهندسی باسم Vignola این ویلا را برایش ساخته، با خیابان ­ها و حوض ­ها و فواره ­ها و پلکان­ ها و زیرزمین ­ها و داستانی. سرو و جنگل و درخت­ ها و باز خالی از گُل و گاه­گداری دوتا اختری یا هر چیز دیگری از گُل­ های عادی و نه درخور آن ویلا. استراحتی هم کردیم و پائی در استخرهایش شستیم. ویلا در دامنۀ غربی کوهی است پایین شهر "تیوولی" و اطرافش بوستان­ ها، با موهای بالای داربست ایستاده و سبز کیلومترها، و میان آنها خانه­ ها و آبادی ­ها و کارخانه­ ها. آرزو کردم که در ساختمان ­های کنار ویلا مدتی زندگی کنم. خانه ­هائی بود در غرب ویلا و مسلط بر آن که لابد چه هوائی دارد و چه نظراندازی!

امروز هم قرار بود برویم بدیدن موزۀ واتیکان، اما قضیه خرید ماشین دارد ما را به فیات می­ کشاند. دیشب یکی ازین ماشین­ های "موشک" فیات را دیدیم، می ­گفت 150 هزار لیر، تا 120 هم راضی می­شد، اما نمی ­ارزید. اگر بشود یک فیات 1100 یا 600 را به در حدود 200 هزار خرید.

 

سه­شنبه 25 تیر- 16 ژوئیه - 5/8 صبح

هنوز در رم هستیم. امروز چهار بعدازظهر باید بروم باولین درس هوتول­سواری. شش ­هزار لیر داده ­ام برای گرفتن تصدیق و هر نیم­ساعتی هم 850 لیر باید بدهم برای راندن. کاغذ از سفارت و معاینه چشم و اینها را هم برده ­ام، بزبان فرانسه. معاینۀ چشم ­و گوش را دادم و از دو نفر زنی که با ما هفت ­نفر مرد بودند، یکی بود که جوان بود و اسپانیائی­ مانند بود و او هم جرأت ­گرفت و بزبان فرانسه امتحان ­داد. اما ایتالیائی را خوب حرف ­می­ زد. معلوم نیست اینجا بتوانیم ماشین بخریم. اگر نو باشد، باید یک ­ماه وقت نوبت گرفت و اگر دست دوم باشد، اجازۀ وزارت تجارت و غیره لازم است، اما تصدیق را اینجا باید گرفت، چون در آلمان نمی ­دهند و اگر شد، در آلمان فولکس­واگن می­ خریم.

روز یکشنبه رفتیم کناره دریا، شنا و قایقرانی. صبح رفتیم و شش بعدازظهر برای برگشتن راه افتادیم و 5/7 خانه بودیم. بی­اغراق یک ­میلیون­ نفری آمده ­بودند کنار دریا. عجب جمعیتی! همه با قطار برقی می ­رفتیم که شباهت تام به ترن "شاب­دولزیم"[4] داشت، منهای سرعتش و اینکه کمی تروتمیزتر بود، اما همان هجوم و همان دوپشته ­سوارشدن و همان خلایق و همان عَرّوتیزها و همان عجائب و غرائب. و حسابی سوختیم. و "حنانه"[مرتضی] دَم از رشادت و شجاعت در دریا می ­زد، اما وسط دریا از روی قایق زورش­ می ­آمد و می ­ترسید توی آب بپرد تا من اول پریدم و ترسش ­ریخت و او هم پرید، البته وقتی من آمدم بالا و پاروها را گرفتم. "بهجت"[صدر] هم بود، چهارنفری. قایق ­ها دوتائی بود و خطری نداشت، اما پاروهامان یکسان نبود و مال من پهن­ تر بود و زوردار هم پارو می­زدم و هِی کج می­ رفتیم. پول کم برده­ بودیم، مثل همۀ مردم از ترس دزد و جیب­بر. درها و کیف ­ها و چمدان ­ها انقدر قفل ­و بست و کلید و بند دارد که آدم خیال ­می­ کند توی زندان دزدها است. و دربان­های عمارات چنان با شک ­و تردید بآدم نگاه­ می­ کنند که انگار در هر لباسی، دزدی پنهان است. اما از قوانین اینجا یکی این است که در مورد ضبط اموال و اجرائیات حق ندارند دو چیز را توقیف ­کنند: یکی، تخت­ خواب را و دیگر، وسیلۀ کار را، هر چه باشد، یعنی ابزار کار را. دیگر اینکه توی تاکسی سگ ­های کوچک مجازند، اما سگ بزرگ 30 لیر باید بدهد!

اما دیروز همۀ وقت صبحم صرف سفارتخانه شد و بهداری راه ­آهن برای معاینه چشم ­و گوش. چشمم مسلماً ضعیف­تر از عادی است، چرا که سه­ سطر بالای صفحۀ مقابل را که نشان ­می­داد و ریزترینش بود، تشخیص ­نمی­دادم. اما دو- سه ­نفر بودند که خوب می­دیدند. یکیش، زن چهل­ وپنج­ساله ­ای بود، و در سفارت مردکی بود بنام "عدل" که از خدمت بخلق دم­ می­زد و اینکه ما برای کارِ شمائیم و ازین اباطیل و ما را دنبال نخودسیاه سجل می­ فرستاد و برای تذکره صنّار هم تره­ خرد نکرد و اگر 1500 لیر مایه­ نرفته­ بودیم و با تاکسی دور شهر را نگشته ­بودیم، قضیه دنباله پیدا می­کرد و بامروز می ­افتاد که عید غدیر است و تعطیل و به فردا که روز سوم می­شد. اما همان یک­روزه تمامش­ کردیم.

سروصدای رم تازه دارد آزارم­ می ­دهد. روزهای اول هاج­وواج بودم و حالا که عادت­ کرده­ام و آشنا شده­ام و خریدی ­می­کنیم و اتوبوسی سوار می­ شویم (تنهائی و بی­کمک "محصص"[بهمن])، احساس­ می­کنم که چقدر سروصدا زیاد است. ترن­ های برقی روی ریل، طیاره­های جِت توی هوا، گازدادن ماشین ­ها و هزار صدای دیگر، و دعوائیکه مردم با هم می­ کنند و فینی که هر جا می­ شنوی. زن­ و مرد در کوچه و مهمانخانه و اتوبوس، چنان فین ­می­کنند که انگار بمب ­می­ ترکانند. از صدا خوششان ­می­ آید.

اما عهدوعیال دیروز صبح خانه ماند و طباخی­ کرد و عجب غذای شاهانه ­ای! یک ­مرغ خریده بود و پخته ­بود که ظهر و شب خوردیم و عصرش هم رفتیم- دوتائی- به باغ­وحش که مجموعۀ میمونش کامل­تر از همه بود و الاغ تَک­وتوک داشت، لابد چون اینجا الاغ زیاد است و پیدا بود که تمام باغ­وحششان- در "ویلابرگزه"- بقایای تسلط بر حبشه و افریقا است. همه پیر و خرفت­شده، فیل­ ها بخصوص. کرگدن یکی بود و زرافه چهارتا و شیر هشت- ده­تائی. میمون­ های خیلی بزرگ، شمپانزه و گوریل نداشت. خرس هم ده- دوازده­ تائی بود از انواع مختلف. بهرصورت بد نبود. اول شب هم در "پین­چو" مدتی استراحت­ کردیم و برگشتیم خانه. و امروز خیال­ داریم صبح برویم موزه واتیکان، تا چه پیش ­بیاید!

چیز دیگری که ما اینجا فهمیده ­ایم، این است که "اُقُر بخیر" ما چیزی است بسیار شبیه به Auguri [5] اینها. یا از یک­ جا می­آید، یا یکی از این دو از هم ­گرفته­ شده ­است. البته در فنارسه هم همین bon augur [6] است، اما ما اینجا فهمیدیم که مردم زیاد می­ گویند. و نیز "اُقُرّائی" که در سر راه به بدرقه­ کنندگان می­ دهند، بظن غالب، لفظ از ترک ­ها گرفته شده.

بانی "ویلادسته" آدمی است باسم "کاردینال دسته"Cardinal d'este) ) و مهندس اساسی و معمارش "پیرو لیگوری" ( (Pirro Ligorioاما چون از 1500 تا 1700 ساختمانش طول ­کشیده، نمی ­شود گفت همه را او ساخته، بلکه طبق نقشۀ او دیگران عمل­ کرده­اند، و چه خوب عمل­ کرده­اند، باغ جنان ساخته ­اند، ج...­ها.

 

همانروز - 6 بعدازظهر

صبح رفتیم موزۀ واتیکان. اطمینان ­ندارم که توانسته ­باشیم همه ­اش را بگردیم. 5/9 رفتیم و یک بیرون­ آمدیم. راستش اینکه، قسمت روم و یونانش چندان چنگی ­بدل­ نمی­زد و قسمت مصری آنهم از بس تاریک بود و بد اکسپوزه ­شده ­بود، آدم را بیاد امامزاده ­های خودمان می­انداخت. در همین قسمت، جالب­ترینش مُهرهای اسامی بود که پشت آنها را اغلب بصورت سوسک ­های مختلف درآورده­ بودند و رویش نقش و نوشته­ هایش بود. 24تائی هم مُهرهای بزرگ انگ­مانند بشکل گوشکوب دیدیم که حتماً بدرد "هوشنگ"[دانشور] خواهد خورد. از اولی­ها هم سی­- چهل ­تائی بود، ظریف و روی سنگ ­های رنگین. هنر عهد اسلامی را بلافاصله پس از مصر، یعنی در آخرین اطاق موزه مصری در یک گنجه خلاصه ­کرده­ بودند و آنهم فقط به عرضه ­داشت دویست ­تائی تیله­شکستۀ لعاب­دار و کاشی­ کاری ­شده قناعت ­کرده ­بودند. نمی ­شود گفت که عمدی درین قسمت بکار نرفته ­بود.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 2 آذر 1402

 


[1]) آنتیکا بوتاری، رستوران تاریخی ایتالیا که در سال 1932 ساخته شده­ است.

[2]) گوهرین- سید صادق ( 1374- 1293 شمسی)، نویسنده، محقق و مدرس دانشگاه

[3]) ویلا آدریانا، مجموعۀ بزرگ باستانی در رم ساخته­ شده در قرن دوم میلادی

[4]) شاب­دولزیم، شکل محاوره ­ای عبارت شاهزاده عبدالعظیم، که امامزاده­ ای است در ری

[5]) Auguri (ایتالیایی)، تبریک

[6]) Bon Augure، فرخنده و مبارک

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.