یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۳۶

کدخبر: ۱۴۲۷

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

جمعه سوم اسفند 1335- 4 بعدازظهر

به کله‌ام زده است که بنشینم و خاطرات کودکی‌ام را بنویسم، یعنی شروع­ کنم با خاطرات کودکی در جلد اول و جلد دوم را اختصاص ­بدهم به زمانی که از زیارت عراق شروع ­می‌شود و به زِه­زدن از حزب خاتمه­ می‌یابد، یعنی "نسل جدید" را در حقیقت باین صورت [به] محاکات درآورم. چطور است؟ فعلاً که همه‌اش نقشه است. ک...­پیزی لازم برای کار را از دست ­داده‌ام. از دست نداده‌ام، ولی یک لقمه‌نانی که باید خورد، بهزار وسیله مزاحمت در فراغت آدم ایجاد می‌کند.

این مجلۀ کوفتی "نقش‌ونگار" [را] تا بحال هفت نمونه غلط‌گیری ­کرده‌ام. از ۴۸ صفحه مطلب، هفت- هشت نمونه غلط‌گیری، دیگر عُقم نشسته.

و اما خاطرات که صورت دیگری از همان اباطیل است، اگر بصورت محاکات درش­ بیاورم، چون واقعه خارق­ العاده­ای در آن نیست، می­ ترسم قدرت اینرا نداشته­ باشم که در جریان ملایم زندگی چیزی بگذارم که جذب ­بکند و اگر بخواهم تکنیک به آن بدهم و همانطور دنبال­ کنم که 50 صفحه­ اش درست­ شده (سه فصل از آن) می­ ترسم تصنّع در کار بیاید و دل خودم را بزند، همانطور که زده­است. این است که فعلاً درمانده ­ام. بعد هم که این نمایشت را دست ­گرفتم که روی دستم مانده. فرصت ­می­ خواهد و روزی چهار- پنج ساعت کار مداوم. و بالاخره کِی این فرصت مداوم بدست­ خواهد آمد، خدا عالِم است. فعلاً آنچه مسلم است، اینکه دوشنبه عصر یا سه ­شنبه صبح با "قدسی"[دانایی] که از ده تازه آمده ­است، راه­ می­ افتم و می­ روم قم. شاید سروته آن اباطیل "تاتی" را بهم­ بیاورم. بعدش هم که عید است و زندگی به هدر رفته از پیش. بعد هم دوندگی دنبال تذکره و کرایه­ دادن خانه و شمارۀ دوم مجله و بعد هم اگر بشود، دررفتن از مُلک. باز هم همه ­اش شد نقشه. 20 سال است که در نقشۀ آینده­ام، و نمی­ دانم این آینده کجا است؟ نکند حال حاضر را به تلخی از دست ­بدهی! اما مرده­ شور این حال حاضر را ببرد که از زهر مار هم تلخ­تر است. خاک­برسر! فلسفه هم می­بافد!

 

شنبه 8 اسفند 1335- 4 بعدازظهر

ازین "به کله‌ام ­زده است‌ها" بالاخره این درآمد که بنشینم و آن یکسالی را که آق‌مدیر بودم، بنویسم. و نشستم و شروع­ کردم، گرچه خالی از اداواطوار و تکنیک است، فکر می­ کنم همینش بدردخور باشد. از زبان خودم و با دید خاص خودم شروعش ­کرده­ام و جوری دست­ گرفته­ ام که وقفه ­پذیر نباشد و دنبال بشود. تا چه دربیاید.

پریروز یک دعوای حسابی با "سیمین" کردم چهارشنبه، که دیروز اصلاحات ­شد والسلام. اما دعوای بدی بود.

پول "ندیم"[محسن] را هم دادم و تمام­ شد و الان از تمام قرض ­ها دو قلم مانده­است: یکی، به "اکبر"[آل‌احمد] هزار و پانصد تومان و دیگری، به "منوچهر"[دانشور] دوهزار تومان. همین و همین. جمعاً می ­شود سه ­هزار و پانصد تومان. ازین مقدار، هزار تومان دیگرش را تا آخر امسال می­ دهم. باقیش می ­ماند. اگر اضافات کامل مرا بدهند (سه رتبه ­ای که طلب­ دارم) در حدود سه ­­­هزار تومان می­ شود که خودش یک قلم حسابی است.

کار "سیمین" هم بالاخره دارد درست­ می­شود. اعلان هم داده­اند و او اسم هم نوشته ­است و "وزیری"[علینقی] هم که استادش باشد، رضایت ­داده و الآن هم او رفته ­است پهلوی "وزیری"[علینقی] و اینطور که برمی­ آید، دو- سه ­تای دیگری که خود را کاندید کرده ­اند، وِل­معطلند. خدا کند این کار بشود تا ازین یک آرزو هم دربیائیم.

و اما این "دست­ های آلوده" بالاخره کارش تمام ­شد و امشب باید برویم تماشایش. شب اول آن است. چهار شب در تآتر تهران است. امید دارند که تکرار هم بشود. فعلاً که پولی به من نداده­ است این "درخشش"[محمد] کچل لعنتی، ولی وِلش ­نخواهم ­کرد، یا پول باید بدهد، یا دیگر سلامش هم نخواهم­ کرد. خود کتاب که بآن صورت سگ­خور شد و سوخت ­شد، آنهم نمایش­ دادنش. امروز حساب­ می‌کرد[م] صدی­بیست حق فروش ­دررفته از آن "توکلیان" ملعون جمعاً 2500 تومان طلب­ دارم! از آن طلب­ های سوخت­ شده، مثل طلبی که از آن پسرۀ کوفتی "سلطان­ زاده"[1] دارم و سوخت­ شد که شد! و همه­اش ضررهای سیاست! آن سرنوشت "از رنجی که می ­بریم" و اینهم سرنوشت "زن زیادی" و "دست­ های آلوده" و آنهم سرنوشت "بازگشت از شوروی"!

قم­رفتن هم باز گ... به ­اَلَک و "تاتی" و این اباطیلش ماند روی دستم. خدا عالِم است کِی بآن خواهم­ رسید.

 

سه­ شنبه 21 اسفند 1335- 9 بعدازظهر

بالاخره این نمایشت ملعون را دادند، و "درخشش"[محمد] کچل بدبخت روی آن معاملاتی هم کرده، خبرش برای من تقریباً به تواتر رسیده، ولی ما که هنوز نتوانسته ­ایم وجوهاتی ازو بگیریم. "دست ­های آلوده" را می­  گویم. و "والا"[عبدالله]ی بدبخت هم می ­خواهد با کار ترجمۀ احمقانۀ بنده، تازه برای خودش پوبلی­کاسیون[2] بکند. مرده­شور این مملکت را ببرد که این یکی از وقایع مهم آن است که سر یک میرزابنویس می­ آید. حیف. بروم سر داستان آقا مدیریت!

امروز مادرم و "قدسی"[دانایی] و شوهرش و دو- سه ­تا دیگر از برادر و خواهرزاده ­ها اینجا بودند و "سیمین" جانی ­کند و خستۀ حسابی شد و حالا رفته خوابیده.

 

پنجشنبه 23 اسفند 1335-4 بعدازظهر

دیروز ظهر این کچل احمق "درخشش"[محمد] را پیدا کردم، دمِ درِ کافه فردوس با "وفائی"[3]، رییس فرهنگ کوفتی سابق تجریش بود (زمانی که آق ­مدیر شدم). از دمِ درِ کافه فحش ­پیچش ­کردم تا توی "جامعه­"اش. مدتی جلوی روی "وفائی"[عباس] و وسط خیابان و مدتی هم جلوی روی "سمیعی"[4] توی "جامعه". هر چه از دلم درآمد، بهش گفتم. پولم را بگیرم، این یکی هم دِه­بدو بگور پدرش! دوروبرم را باید همین­جوری خلوت ­کنم. سه­ شب خودش نمایش را داده و یک ­شب هم به "والا"[عبدالله] بخشیده و او هم کاسبی­اش را کرده. و این وسط ترجمه بنده درست مثل مردار روی تخت تشریح بی ­صاحب و وامانده بوده. و پدرسوخته ­ها برای اینکه تو سرِ مال ما بزنند، درآمده­ اند که "اسماعیل مرآت"­نامی[5] به سفارش "دهقان" گوربگوری آنرا ترجمه ­کرده ­بوده و در دسترس آقایان بوده و آقایان منت سر بنده گذارده­اند که ترجمه­ ام را روی صحنه آورده­ بوده ­اند. پدرسوخته­ ها! منتظرم که "سمیعی" [غلامرضا] تلفن ­کند و حساب کار را دستم­ بدهد و حق‌وحساب مرا. بعد می ­دانم با این کچل احمق چه بکنم.

 

چهارشنبه 7 فروردین 1336- 4 بعدازظهر

اینهم یک ­سال دیگر، و از احمقانه­ ترین سال­ ها. و تازه امروز اِنکَشَفَ که معدۀ صاحب­مرده ­مان عیبی ­کرده، زخمی- چیزی دارد. دکتر با تردید می­ گفت. دوا و نسخه. چهل ­و خورده­ای ­تومان پول دادیم همین امروز. و شنبه صبح باید عکس ­بگیرم از معده و اثنی­عشر و کیسۀ صفرا، و شاید این دل­درد پدرسگ­صاحاب که نفسم را بریده، سروسامانی بگیرد.

الآن از "سیار"[غلامعلی] کاغذی آمده و دعوت­نامه ­ای برای گرفتن تذکره که باید ضمیمه درخواستی بکنم و بدهم دست "هوشنگ"[دانشور] و تذکره را بگیرم.

داستان "آقا مدیریت" از نصف هم گذشته، ممکن است یک کمی بلند شده­ باشد و یک کمی چُ...­نفسی و ژورنالیسم. درست­وراستش خواهم ­کرد. بنظرم دارم خودم را بیمار خیالی می ­کنم، چون الآن به کله­ ام­ زد که دیگر فرصت چندانی ندارم و بعجله باید کارهای نیمه ­تمام را سروصورتی بدهم. این کار را از روی هر چیز که باشد، خواهم ­کرد.

این ایام هم همه ­اش به دیدوبازدید و تعارف و تکه ­پاره و اسعدالله ایامکم و اباطیل دیگر گذشت و شیرینی ­های در هر خانه­ یک ­دانه، نه ­تنها دندان­ هایم را کند کرده، بلکه معده­ را هم به­ ستوه­ آورده. می ­گویم شاید اثر این مزخرفات­ خوردن­ ها باشد.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 16 آبان 1402

 


[1]) سلطانزاده، ناشر

[2]) Publication، فعالیت انتشاراتی

[3]) وفائی- عباس، رییس فرهنگ شمیرانات

[4]) سمیعی- غلامرضا ( ...- 1299 شمسی)، مترجم و دبیر ادبیات فارسی

[5]) مرآت- اسماعیل  (1328- 1271 شمسی)، وزیر معارف و فرهنگ دوره رضا شاه

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.