یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد- ۳۲

کدخبر: ۱۳۹۹

بکوشش: محمدحسین دانایی

 

یکشنبه ۳۰ دیماه ۱۳۳۵- ۴ بعدازظهر

قم که نتوانستم بروم، سرد بود و "سیمین" می‌خواست امتحان دانشیاری بدهد و خودم هم ترسیدم در راه سرمائی ­بخورم و دیگر هیچ. گذاشتم برای بعد و کار "تاتی" هم ناچار باز عقب افتاد و خدا کند که بطاق فراموشی­ سپرده ­نشود. اما این نمایشنامه را دست­ گرفتم. اگر این هم مثل "نسل جدید" نشود که چهل- پنجاه‌صفحه‌ای نوشتم و وِلش کردم، ک...­گشادی.

"سیمین" مدت‌ها است دانشیارشدنش گرفته و هر چه می‌گویمش: دختر جان آن زن‌هائی این کاره‌ها می‌شوند که شوهرهاشان مثل "بیرجندی"[1] و "خانلری"[پرویز ناتل] آنکاره باشند و اسم‌ورسمی داشته­ باشند، باورش ­نمی‌شود. بالاخره رفت و اسم ­نوشت و در جلسۀ امتحان هم شرکت ­کرد، اما ممتحنین نیامده­ بودند. قبلاً به "فروزانفر" [بدیع‌الزمان] و "معین"[2]تلفن ­کردیم، از "فروزانفر"[بدیع‌الزمان] که چیزی نفهمیدم، چون خود "سیمین" تلفن­ کرد و همه‌اش به تعارف برگزار شد، اما به "معین"[محمد] خودم تلفن کردم و راستاحسینی قضیه را گفتم. او هم نامردی نکرد و گفت که چون یک نفر از طرف مجلسین کاندید است، او و "صفا"[3] و "خطیبی"[4] در امتحان شرکت ­نخواهند کرد و بعد از طریق این پسرۀ احمق "شاه‌حسینی"[5] فهمیدیم که آن یک نفر، این مردک کور مکتب‌­دار است، یعنی "خزائلی"[6]. بهرصورت، امتحان­ نشد، تا بعد چه بشود. فعلاً علیامخدره نشسته و دارد می­ خواند. اگر قضیه این مردکه کور نباشد که سخت کوری خودش را استشهار می­ کند، حتماً "سیمین" خواهد برد، تازه اگر ما گُ... بودیم و وزیرووکیلی می­شناختیم و ازین حماقت­ها.

روزها از مدرسه که برمی­ گردم، باید از 5/11 صبر کنم تا دو بعدازظهر که "سیمین" بیاید و ناهار بخوریم. درین مدت، مگر بزور بتوانم چیزی بخوانم که یک نمایشنامه از "ژان پلی­نیه" Plisnier))[7] نمی­ دانم بلژیکی یا سویسی، خواندم باسم [8]Hospitalité که ادای "دست ­های آلوده" "سارتر"[ژان پل] را درآورده ­است.

و راستی این نمایشت­بازی همین­جور ادامه ­دارد. فعلاً که می­آیند و می­روند، گرچه دست­ودلشان درست بکار نمی­رود و با اَه­وپیفی که ما کردیم، دارند زیرآب خودشان را می­زنند. برای این "هشترودی"[محسن] احمق هم بالاخره مجلس ­گرفته ­شد و قرار است چهارشنبه عصر در [منزل] "نوربخش"[9] باشد که لابد خواهیم ­رفت.

"جباری" هم اولین هزار تومان را داده ­است که صاف دادیم دست "منوچهر"[دانشور]برادر "سیمین". و حالا تازه قرض ­ها رسیده­ است به چهارهزار و ششصد تومان. امیدوارم تا آخر امسال تمامش­ کنم.

دلم ­می­ خواست ظهر که از کار می­آمدم، می­ توانستم بنشینم سر این نمایشت­نامۀ خودم که مسئلۀ زمین است و خرده- ­خرده پیش ­می ­رفتم. از فردا این کار را خواهم ­کرد. گرچه شکم خیلی گرسنه است، ولی بهتر از بیکار بانتظار نشستن است. اقلاً گشنگی یاد آدم می­رود. اگر هم دیدم نمی­ شود، ولش­ می ­کنم یک وقت دیگر. بهرصورت، الآن باز سه­ تا کار نیمه­ تمام دستم است: "تاتی"، "نسل جدید" و این نمایشنامه، گذشته از مجموعه داستانی که سال­ ها است قرار بوده بعد از "زن زیادی" بدهم و دیگر اباطیل.

گویا باز پریشب­ها هم در رادیول[10] لندن مطالبی در بارۀ اباطیل بنده گفته ­اند و قسمتی هم از "کندوها" را خوانده ­اند. کی این کار را کرده و به چه مقصود، خدا عالِم است. "اسماعیل‌زاده"[عیسی] می­گفت.

 

دوشنبه اول بهمن 1335-  یکساعت بعدازظهر

امسال برف کولاک می­ کند. تا بحال که هشت­ بار برف پارو کردیم و باز یکساعت [است] برف سنگینی شروع­ شده. خدا پدر این کفش تخت کِرِپ را بیامرزد که پای ما را از شرّ سرماخوردن و سرمازدن خلاص ­کرد. گرچه لیز می­ خورد، ولی بهرصورت، بهتر است از کفش تخت­ چرمی سوراخ­ شده ­ام که کنارش ­گذاشته ­ام.

امروز هر چه کردم بنشینم و سرِ نمایشنامه کار کنم، نشد. شکم گرسنه را نمی­ شود باین کارها واداشت. باید سرِ خودم را گرم ­کنم. این ناهارها که باید دیر خورده­ شود، عزائی است. خدا کند کار چاپخانه بانک روبراه­ شود و روزها از مدرسه بروم شهر دنبال چاپخانه و بعد با "سیمین" برگردم، وگرنه اینطوری یکی- دو ساعت وقتم کاملاً هدر می­رود.

جمعه گذشته با "پورمند"[عبدالعلی] مدیرمان و چندتا از بچه ­های مدرسه رفتیم کوه. هر چه گفتم بالا ع... را نمی­ شود در کوه خورد، نپذیرفتند. هفت نفر آدم بودیم و سه بطر ع... گرفته بودند و تا توانستند بخورد من و "پورمند"[عبدالعلی] دادند. سرما هم زور می ­آورد و می ­طلبید. ناچار ما را کلافه­ کردند و بالا آوردیم. "پورمند"[عبدالعلی] که خُمره شده ­است و کاریش ­نمی­ کند، ولی حال ما را خراب ­کرد. با "درخشش" [محمد] و دارودسته ­اش که دیگر نخواهم ­رفت و اقلاً باین زودی­ها، چون باز دور برداشته ­است. با اینها هم دیگر نمی­ روم. همین یک ­بار کافی بود. باید سعی­ کنم با اهل‌وعیال برنامه ­ای برای جمعه­ ها بتراشم و دونفری با هم باشیم. خانه هم نمی ­شود ماند، چون رفت‌وآمد کلافه ­مان­ می­ کند. زمستان هم که برود، دیگر بدتر خواهد شد.

فکر کرده ­بودم این هفته بروم قم، ولی باز برف ­و سرما چنان است که نمی ­شود ناراحتی سفر به قم را به این تن ­و بدن هموار کرد. ناچار یک هفتۀ دیگر هم صبر می ­کنم. شاید تا هفتۀ دیگر آب­ های آسمان از آسیاب افتاد.

امروز هم قرار گذاشته­ ام بروم پهلوی این "معزّی" دکتر دندانساز همکارم که سیاهی­ های دندانم را پاک ­کند. دندان­هایم را سیگار سیاهِ­ سیاه کرده و از مسواک هم دیگر کاری ­ساخته­ نیست.

این "سرکیسیان" [شاهین] هم حسابی سرخر شده­است و ما را خر گیر آورده. عده­ای را دوروبر خودش جمع ­کرده و خرشان­ کرده که نمایشت ­بدهد و آنها هم یک کارهائی می­کنند. از روی دوتا از قصه­ های "هدایت"[صادق] "آمیرزا یدالله" و "مرده‌خورها" نمایشنامه درست ­کرده­ بودند که داده­اند خوانده ­ام و برایشان راست‌وریستش­ کرده­ ام. بعد هم صدام­ کردند و در حضور [م] رپتسیون ­کردند که باز اصلاحاتی­ کردیم که بدردشان خورد. خلاصه از گرده­مان کار می­ کشند و تازه یکی از همین کره‌خرها را دیروز بعدازظهر آورده که "سیمین" در مجله "نقش‌ونگار" کار برایش دسن‌وپا کند.

دیشب "محدث"[میر جلال‌الدین] تلفن ­می ­کرد که در تحویل‌وتحول نسخ خطی کتابخانه ملی که مسئولش بوده و حالا دارد منتقل ­می­ شود و می ­رود به دانشکده شنگول‌­ومنگول[11]، یک نسخۀ خطی راجع به طالقان دیده و چطور است برایم ­بیاورد که ببینم و نسخه­ بردارم. اینهم یک کار دیگر. هِی گفتم ازین کثافت­کاری ­ها خلاص ­می­ شوم، ولی اینجوری دوباره و سه ­­باره یخه ­مان را دیگران می ­گیرند. قرار است چهارشنبه عصر بروم سراغش و آن نسخه را بگیرم. خدا کند بدردخور باشد و نه از آن نوشته ­های عَنعَناتی و احمقانه که بدردخور نیست.

مأخذ: روزنامه اطلاعات- 10 آبان 1402

 


[1]) بیرجندی- احمد ( 1377- 1301 شمسی)، نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه

[2]) معین- محمد (1350- 1297 شمسی)، استاد زبان فارسی و پدیدآورندۀ فرهنگ معین

[3]) صفا- ذبیح­الله ( 1378- 1290 شمسی)، پژوهشگر، مترجم و استاد ادبیات فارسی

[4]) خطیبی نوری- حسین (1380- 1295 شمسی)، ادیب و استاد زبان و ادبیات فارسی که مدتی هم مدیرعامل جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران شد.

[5]) شاه­ حسینی- ناصرالدین ( 1395- 1303 شمسی)، استاد ادبیات فارسی

[6]) خزائلی- محمد ( 1353- 1292 شمسی)، مدرس و محقق

[7]) پلی نیه- ژان، منظور Charles Plisnier ( 1952- 1896 میلادی)، نویسندۀ بلژیکی است.

[8]) Hospitalité، مهمان­نوازی، نمایشنامه­ای از پلی­نیه

[9]) نوربخش- جواد ( 1387- 1305 شمسی)، روانپزشک، استاد دانشگاه و پیر سلسلۀ نعمت­ اللهی

[10] رادیول، تعبیری طنزآمیز برای رادیو

[11]) شنگول­ و منگول، منظور دانشکده معقول­ و منقول است.

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.