بکوشش: محمدحسین دانایی
یکی اینکه فکر کردم آدمهای قصه- البته بعد از تمام شدن کتاب این کار را باید کرد- را قبلاً در مجلسی جمع کنم و هر کدام را از زبان خودشان معرفی کنم تا آنجائی که زمان قصه شروع میشود. و بعد ازین فصل معرفینامچهمانند و شرح و سبک کار، داستان را در سومشخص و با اومنیسیانس[1] ادامه بدهم.
دیگر اینکه واقعاً بهمان اولشخص بنویسم. این البته بسیار سادهتر است و راحتترم، اما میترسم کار وسیعتر از آن باشد که خیال کردهم و نتوانم صمیمیت را در تمام نقاط آن حفظ کنم. این نظر میماند تا کار تقریباً به اتمام برسد که بعد فکرش را کنم. البته فعلاً این نظر هم هست، نه اینکه آن را طرد کرده باشم.
دیگر اینکه قصه را از نظر چند نفر نگاه کنم و نظر هر کدام را در یک فصل و جداگانه- به اولشخص یا سومشخص- بیاورم. و این هم البته در صورتی ممکن بود که داستان باصطلاح یک فیکسیون[2] باشد، نه اینطور که من در دست دارم سرگذشت یک نسل که بیشتر شباهت به رمان نوو[3] پیدا کرده است تا بیک رمان عادی.
دیگر اینکه سرِ هر فصل، مثل "خوشه های خشم" فصل جداگانه ای بیاورم و موقعیت زمان و مکان و سیاست عمومی و غیره را روشن کنم و بعد به دقت در جزئیات بپردازم. و این البته سبکی است که دیگران در آن کار کرده اند و تازگی ندارد.
دیگر اینکه به همین صورت فعلی حفظش کنم که سومشخص است و با اومنیسیانس است و بیشتر درخور یک رمان بزرگ می نماید. طرح فعلاً ازین قرار است که زندگی چهار- پنچ نفر اصلی داستان در هر ماه یک روز (البته نه یک روز واحد) بدقت دیده شود، یک صبح تا غروب. و این ماه ها از ۲۵ شروع می شود و البته ادامه دارد. تا پس از انشعاب یا تا پس از ۲۸ مرداد. این را هنوز نمی دانم. و زندگی هر کدام ازین چهار- پنج نفر در یک روز در حدود ۷۰ صفحه می شود. باین طریق، ۲۸۰ صفحه یا ۳۰۰ ]صفحه[ برای ماه اول می شود و ماه های بعدی که ناچار نظر سریع خواهد بود و دید کلی تر، کوتاه تر ازینها و باین [طریق] در حدود ۷۰۰ تا هزار صفحه در خواهد آمد. آنچه مطرح است، تجربۀ ده- پانزده ساله اخیر نسل جوان مملکت است و آنچه باید رعایت بشود، اینکه با تکنیک تازه ای نه تنها در قلمرو زبان خودمان، بلکه از نظر دنیا مطرح بشود. این است که برای یافتن تکنیک قضیه، دائماً در جستجو هستم و کتاب هائی را که اینروزها می خوانم، با نظر دیگری می خوانم. این هم از این. تا چه پیش بیاید.
شنبه ۲۳ تیر ۱۳۳۵- ۱۱ صبح
تمام هفتۀ گذشته صرف کار "محدّث"[4] شد، شوهرخواهرم، که با زن و پنج تا بچه سرطان کلیه گرفته. چهارشنبه عملش کردند. یک چیز عجیبی به سفیدی جگرسفید و به بزرگی یک خربزه از شکمش درآوردند. "وثوقی" عمل کرد. معلوم نیست که بجاهای دیگر هم سرایت کردهاست یا نه. پوستمان کنده شد. گرمازدگی عجیبی. نزدیک بود بیفتم. پیش خود از قرص های استرپتومایسین[5] "سیمین" خوردم و فعلاً بد نیستم.
امروز را در خانه ماندم و برادرم در شهر دنبال پیچیدن نسخه های مریض سگدو می زند. "سیمین" هم سه- چهارروزی افتاد. صبح ولش می کردم و پی کار "محدث"[سیدجلالالدین] می رفتم و قُرقُرش درآمده بود.
در "انتقاد کتاب"[6] "نیل"یها پوست "هنرمندی"[حسن] رقیب محترم ما را کنده بودند. اینطور که پیدا است، صدرحمت به خود ما. و خنده دار اینکه "بهآذین"[7] به "ژید"[آندره] هم حمله کرده بود! یک توده ای متعصب! با همان لحن طرد و تکفیر و با همان تحلیل ها و حماقت ها. مردهشور! ولی به هرصورت، وقتی خواندمش، گفتم: پس باز صدرحمت بخودمان که با تمام کثافتمآبیها و کلهخریهای "داریوش"[پرویز] توانستیم همین را هم درآوریم که "سخن" با تمام مته ای که به خشخاش گذاشته، ۱۳ مورد به آن ایراد گرفته.
راستی، باز مدتی است "داریوش"[مرویز] با ما قهر کرده، سرِ نمی دانم چه حرفی، یا سر اینکه بدعوت زن سابقش به جشن تولد کرهخرش رفته بودیم، یا خدا عالِم است سر چه. اینهم ازین. بدرک!
دیشب تصمیم گرفتم آن قصۀ "در پی آب"[8] را بصورت یک فانتزی درآورم، با "یکی بود، یکی نبود" و در آن به قنات شخصیت بدهم، که آنرا مرکز داستان قرار بدهم و همۀ قضایا دوروبر آن بگردد. و امروز دست گرفتم. دو- سهصفحهای نوشتم، ولی گرما پوست می کند. حال کارکردن اصلاً نیست. بهانۀ بسیار خوبی شده است. آخر فصل "خانۀ اپریم" را هم از آن رمان تمام کردم و حالا به این یادداشت ها پناه آورده ام، مثل اینکه میخواهم بخودم بقبولانم که با نوشتن این یک صفحه، اقلاً کاری کرده ام یا دارم می کنم، حالا که حوصلۀ نوشتن قصه ها نیست.
فعلاً سه طرح نیمهکاره دست دارم: یکی همان رمان، یکی "سرگذشت دو عدد آمیرزابنویس" و یکی هم طرح همین قضیۀ قنات. طرح آن نمایشنامه هم که فعلاً فقط بصورت طرح است و هیچ کاری رویش نکرده ام. دیگر بس است، اگر هوس است، یا اگر بهانه است!
یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۳۵- ۹ صبح
باز حالم بهم خورده است. دیشب رفتم دکتر. این "دکتر اهری" حسابی قاپ ما را دزدیده است. دوندگی دنبال کار "محدث"[سیدجلالالدین] بالاخره ایجاد گرمازدگی کرد. می دانم که اگر یک مسهل بخورم، حالم بجا خواهد آمد، اما دیگر از خوردن مسهل وحشت دارم. امروز هم قرار بود برویم دیدن "محدّث"[سیدجلالالدین]، ولی من که حالش را نداشتم و با قُرولُند "سیمین" را تنها فرستادم.
این یکنواختی زندگی هم که دیگر کلافهمان کرده. صبح تا غروب قوقو می نشینیم همدیگر را تماشا می کنیم، یا چرندوپرند می گوئیم. اگر هم حالی برای کاری باشد، همیشه که نیست، یک وقت هست و دیگر اوقات نه. باز خوبیش این است که دیگر دعوا و مرافعه نداریم، مثل اوایل زندگی. حالا دیگر چَمِ همدیگر را بدست آورده ایم. می دانیم چه موقعی باید شرِّ خودمان را از سرِ طرف کم کنیم، درست مثل امروز صبح که "سیمین" دمبش را گذاشت روی کولش و رفت.
بدتر از همه، نِقزدن اوست راجع به بچه. راست هم می گوید، دیگر دارد میگذرد، دیر می شود. الان سال هفتم است و هنوز غلطی نکرده ایم. دیروز می گفت: تو عاقبت اندیش نیستی و فکر تنهائی های بعدش را نمیکنی که در فکر بچه نیستی. غافل ازینکه همین الان هم دارد حس می شود. بدیش این است که وقتی دو نفر بهم عادت کردند، دیگر کرده اند. باید یکجوری از یکنواختی گریخت. می دانم که هر چند وقت یک بار، این افکار اذیتمان می کند و می رویم دنبال معالجه و بعد سرگرمی پیدا می کنیم، ترجمه ای، خیال سفری، کار سنگینی، یا هزار مشغله دیگر و معالجه فراموش می شود. حالا هم همینطور است. دکتر که رفته ایم برای این قضیۀ نازائی هم مشورت کردهایم و گفته است که روز 18 از رِگل علیامخدره آنجا برویم پهلویش که اسپرم بنده را بگیرد و با سرنگ باو تلقیح کند، مصنوعی. تازه اگر بگیرد و بماسد. و باز دوا و آمپول هم داده است، از همین اباطیل، ویتامین فلان و شربت فلان. صد بار تصمیم گرفته ایم که معالجات مربوط باین قضیه را موکول کنیم به دیار فرنگ، ولی دیار فرنگی در کار نیست و ناچار باز دو باره شروع می کنیم. از معالجات سال گذشته پهلوی "کیقباد کاوسی" هنوز مقدار زیادی آمپول باقی است و چه پول ها که دادیم. همین پارسال در حدود هزار تومان صرف این کار شد. فعلاً که تابستان است و بیکاریم و حوصله مان سر رفته، ناچار باز مدتی دنبال این کار خواهیم رفت با علم باینکه فایده ای ندارد، ولی چاره چیست؟ یک جوری باید سر خودت را گرم کنی، خودت را گول بزنی.
دیگر بس است، بروم سر قضیۀ قنات. چطور است اسمش را بگذارم "آب و آدم"؟
منبع: روزنامه اطلاعات- ۲۰ مهر ۱۴۰۲
[1]) Omniscience، حالت همهچیزدانی و دانای کلبودن راوی داستان
[2]) Fiction، منظور داستان های مبتنی بر تخیل است و نه داستان های مبتنی بر واقعیات تاریخی صِرف
5) Nouveau، نو، تازه
[4]) محدث ارموی- سید جلالالدین (1358- 1283 شمسی)، مصحح و پژوهشگر متون کهن و شوهرخواهر جلال
[5]) استرپتومایسین، داروی آنتی بیوتیک
[6]) انتقاد کتاب، مجلۀ ادبی
[7]) اعتمادزاده- محمود ( 1385- 1293 شمسی)، با تخلص "بهآذین"، فعال سیاسی، نویسنده و مترجم
[8]) در پی آب، نام اولیۀ یکی از کارهای جلال که بعداً با عنوان "نفرین زمین" منتشر شد.
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.