یادداشت‌های روزانه جلال آل احمد- ۵

کدخبر: ۱۱۸۹
یادداشت‌های روزانه جلال آل احمد- ۵

بکوشش: محمدحسین دانایی

راستی، یادم ­رفت جریان "مائده ­های زمینی" و اتمام آن را بنویسم. از سال ۲۶ یا ۲۷ این کار دست من بود، یعنی این را می ­دانم که بعد از انشعاب، جرأت نزدیک ­شدن به کارهای "ژید"[آندره] را پیدا کردم. یادش ­بخیر "جواهری" (رواهیچ)[1] هم سفارش او را بمن کرد، اما یادم ­نیست در چه تاریخی. مسلماً بعد از دی و آبان و آذر ۲۶ بوده­است. به هرصورت، اول کاری که از "ژید"[آندره] برای خواندن گرفتم، همین "مائده ­ها" بود که کتابش را از "سمیعی"[2] گرفتم، همین "سمیعی"[مهدی] که امروز در کار نفت و حسابداری آن از رجال شده ­است. خواندم و تصمیم گرفتم ترجمه­ اش­ کنم و شروع­ کردم. یادم ­نیست در چه مدتی نصف آنرا ترجمه­ کردم و بعد کارهای دیگر پیش­ آمد و همین­جور ماند. راستش، می ­دیدم که کار کوچکی ­نیست و جسارتی را که در شروع ترجمه داشتم، کم­کم از دست­ دادم و دادم تا بالاخره فهمیدم که یک کار اساسی و حسابی است. و درین مدت هِی آنرا خواندم، هِی ترجمۀ نیمه ­کاره ­ام را ورق­ زدم و دیدم مَردش نیستم که تمامش­ کنم. تا بالاخره اوایل زمستان پارسال، یخه "داریوش"[پرویز] را گرفتم که: بیا این را تمام­ کنیم. این کار را بعلت پشتکاری که دارد، کردم، وگرنه با عهدوعیال بنده سلام ­وعلیکی ندارد و میانه­ شان تیره ­است و عهدوعیال بنده بدش هم نمی ­آید که رفت­وآمد من با او قطع ­بشود. به هرصورت، پنج ­ماه، هر هفته دو روز و هر روز سه تا چهار ساعت نشستیم و کار کردیم. نصفۀ بقیه را "داریوش"[پرویز] ترجمه­ کرد و تا ترجمه او تمام ­شود، نصفۀ اول را که ترجمه حقیر بود، خواندیم و از بای بسم­ الله تا تای تمت دو- سه بار خواندیم و حک­واصلاح ­کردیم و سبک­سنگین­ کردیم تا درست­ شد. و درین­مدت "داریوش"[پرویز] بوسیلۀ "استخر"[3] نماینده مجلس- تریاکی بدبخت شیرازی- که خویش مادرش است، کتاب را به "بنگاه املاک"[4] قبولاند و "یارشاطر"[5] با "داریوش"[پرویز] قرارداد بست و کتاب را به دوهزار تومان خرید. و در هشت اردیبهشت گذشته، بالاخره کتاب را تحویل دادیم و پول را گرفتیم، نصفٌ ­لی و نصفٌ ­له. اما راستی، جان کُردی کندیم تا کتاب تمام شد و اواخر امر هر روز کار می­ کردیم. بوی نفت بخاری خراب خانه "داریوش"[پرویز]، دعواهای هر روزه­ای که با زنش داشت، گنده­گ...هائی که می­ کرد و دو- سه ­­بار نزدیک بود اصلاً مرا ازین کار منصرف­ کند و بدقلقی ­هایش، بطوری که یک ­­بار در حال عصبانیت بهش گفتم من تنها کسی هستم که تحمل او را می­ توانم و خیلی ناراحتش ­کرد. به هرصورت، تمام­ شد و راستی جهاد اکبری بود با "داریوش"[پرویز]، معدن ادا و اطوار، کاری مثل "مائده ­های زمینی" را تمام­کردن! خوبیش این بود که "فروغی"[6] وزارت خارجه دمِ دست او بود و اشکالات را او حل ­می­کرد، وگرنه نه من فرانسه درست­ وحسابی می­دانم و نه او. تکه ­هائی بود که "فروغی"[جواد] حتی از "کامورد" پرسیده­ بود و او ندانسته­ بود! و بعقیدۀ بنده، این مهمترین کاری بود که از سال 30 باین طرف کرده­ام. زیاد بدرد شعرا خواهد خورد، نه بعنوان سرمشق، بلکه بعنوان راهنمائی به دیارهای ناشناس شعری. و با همین پول کتاب بود که خانه را رنگ­وروغنی زدیم و سروصورتی دادیم. "سیمین" هم با پولی که از کلاس ­های تابستانی گرفت، قالی خرید و مقداری قرض­ دادیم. اگر از ترجمه "اورازان" بانگلیسی چیزی دست ما را بگیرد هم خیلی خوب خواهد شد.

پنج­­شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۳۴- ساعت ۵/۲ بعدازظهر

با این شماره "اندیشه ­وهنر"[7] "وثوقی"[ناصر] بالاخره توطئه سکوت در بارۀ این اباطیل آخرم شکست. "سیار"[8] برداشته ­بود و دو صفحه در باره "سرگذشت کندوها" سرقدم رفته ­بود. با همه اصراری که من در انتخاب "سرگذشت" بکار برده­ بودم، جناب ایشان "سرنوشت کندوها" نوشته بود و نفهمیده­ بود که چرا "سرگذشت" است و "سرنوشت" نیست. نمی­ خواستم پای قضاوقدر را بمیان­ بکشم. قضیه کشش­ وکوششی بود که بصورتی تمام­ شد، نه قضیه "سرنوشت" که مقدر باشد والخ[9].

از اسفند گذشته تا بحال که این کتاب درآمده، نه حرفی، نه سخنی و نه بحثی از آن در هیچ­ جا نشد. تقصیر خودم هم بود. چهارصد نسخه کتاب و آن­هم بقیمت چهار و شش ­تومان، دیگر جای این را ندارد که صد نسخه­ اش را مجانی پخش­ کنی. ناچار توطئه سکوت پیش ­آمد. و در تمام دو صفحه که "جناب سیار خان"[غلامعلی] سرقدم رفته بودند، دوتا حرف حسابی بود که یکی از آنها هم تازه مال خود ایشان نبود و نقل­ قول از "گلستان"[10] بود، این که چند تکه ازین قصه زیبا است. و اما آن حرف دیگر که مال خود ایشان است، اینکه بنده دهاتی بدنیا­ آمده ­ام و با درودشت و صحرا آشنا هستم، اما اینکه از نظر تکنیک زندگی زنبورها ایشان نتوانسته ­بودند صحه ­بگذارند و اینکه گنگ بوده­است و غیره، یا بی ­لطفی کرده ­بودند و یا حسادت، هیچ راه دیگری هم ندارد، چون یادم­­ است وقتی هنوز چاپش­ نکرده ­بودم، دادم "سیار"]غلامعلی[ هم خواند و آمده­ بود می­گفت: "ندیم"[محسن] گفته ("ندیم" دوست مشترک هر دومان که اصلاً کتاب­ را ندیده­ بود و هنوز هم ندیده) برای مطالعه در زندگی زنبور عسل باید زحمت ­کشید و فلان کتاب را خواند و الخ. و احمق حساب ­نکرده­ بود که ممکن ­است که علاوه بر خواندن دوتا کتاب، خودم هم در دِه نگاهی باین دنیای کوچک زنبورها کرده­ باشم. به هرصورت، با این دو صفحه ایشان، قُرُق شکست. خیلی دلم­ می­خواست آنرا تجدید چاپ ­کنم و بقیمت ارزان بفروشم. یکی برای اینکه ب"رمضانی"[11] "ابن­ سینا" ضرر بزنم و دیگر اینکه بدست مردم برسانمش، ولی فعلاً که وسیله­ نیست. مردم هم زیاد دلشان برای اباطیل بنده لَک ­نزده.

دیگر اینکه برای اولین بار در عمرم رفته­ ام پهلوی دندانساز، دیروز و امروز. سه­ تا دندان کرم­خورده باید پر بشود. همین­جوری سر گذاشتم و رفتم توی یک ­مطب که خلوت­ترین دندانسازی ­های ممکن در تهران خراب­شده بود. "دکتر دیمتروف" که در تاشکند درس­ خوانده. خدا عاقبت دندان­هایمان را بخیر کند.

دیگر اینکه دیروز پهلوی "رضا ملکی"[12] بودم. گفت که چون از بچه­ دارشدن نومید شده ­اند، زنش رفته و از مریضخانه یک ­بچه بی­ننه- بابا را برداشته و بفرزندی قبول­ کرده. و همین مرا بفکر انداخته ­است، یعنی ما هم از بچه ­دارشدن نومیدیم؟ دکترها که می­گویند نه و امیدواری می ­دهند که تقویت باید کرد و غیره. خلاصه­ اش اینکه می­ گویند بنده باید آب کمرم را غلیظ­ کنم. بقول "چوغمک"[13] مرده­ شوربرده که پُزِ بچه ­هایش را بما می­ داد و حالا در امریکا شلنگ­تخته می­اندازد و لِنگ بی­ تمبان دخترها و یخچال برقی دربان­ها و قوطی­ های کنسرو آنجا چشم­وچارش را پر کرده، دندانم را سروراهی بدهم، می­روم یک خاک­برسری هم برای این قضیه می­کنم. دکتری هست زردشتی که "سیمین" تنها پهلوی او رفته و قرار است برویم و مرا زیر نظر بگیرد یا در مریضخانه ­ای بخواباند و غیره. در هر دو یا سه "­­شان میکروسپیک"[14] این حقیر، دو تا سه اسپرم زنده و همین اندازه مرده دارد، یعنی پنج- شش ­ماه پیش که دادم زیر میکروسکپ دیدند، آنطور بود. آمپول تستوویرون[15] که می­زنم، بیشتر می­شود، ولی بیضه ­هایم درد می­ گیرد، یا شاید خیال ­می­ کنم، ولی نه، یادم ­است بعد از تزریق، یکی- دو روز درد می ­گرفت.

منبع: روزنامه اطلاعات- ۲۹ شهریور ۱۴۰۲

 


[1]) جواهری- محمدعلی (1378- 1290 شمسی)، شاعر گیلک، متخلص به رواهیچ

[2]) سمیعی- مهدی (1389- 1297 شمسی)، یکی از مدیران اقتصادی و بانکی ایران و در عین حال، شخصیت علاقمند به امور ادبی و هنری

([3] استخر- محمدحسین (1348- 1267 شمسی)، روزنامه­نگار، قاضی و نمایندۀ مجلس شورای ملی

[4]) بنگاه املاک، منظور "بنگاه ترجمه و نشر کتاب" است که در سال 1333 توسط احسان یارشاطر و با حمایت­ها و کمک­های اسدالله علم راه­اندازی شد. علت کاربرد این عنوان تحقیرآمیز برای بنگاه مزبور آن است که اسدالله علم در آن زمان رییس اداره املاک و مستغلات پهلوی بود و جلال در همین قیاس "بنگاه ترجمه و نشر کتاب" را "بنگاه املاک" می­خواند.

[5]) یارشاطر- احسان (1397 - 1299 شمسی) استاد زبان و ادبیات فارسی و بنیانگذار مرکز مطالعات ایرانشناسی در امریکا

[6]) فروغی- جواد، یکی از مدیران وقت وزارت امور خارجه

[7]) اندیشه ­وهنر، یکی از جُنگ ­های هنری- ادبی مطرح ایران در دهه­ های سی تا پنجاه شمسی با مدیریت ناصر وثوقی

[8]) سیار- غلامعلی  (1371- 1302 شمسی)، دیپلمات، نویسنده و مترجم

[9] ) خلاصه ­شده " و اِلی آخِر" عربیست، مثل etc.  در انگلیسی

[10]) گلستان- ابراهیم  (1402- 1301 شمسی)، کارگردان، نویسنده و مترجم ایرانی

[11]) رمضانی- ابراهیم (1376- 1297 شمسی)، ناشر ایرانی و مؤسس انتشارات ابن­سینا

[12]) ملکی- رضا، برادر کوچک خلیل ملکی

[13]) چوبک- صادق ( 1377- 1295 شمسی)، داستان­نویس

[14]) شان میکروسپیک، حوزه­ای که در زیر میکروسکوپ دیده­ می­شود.

[15]) تستوویرون، داروی ترکیبی تشکیل­شده از هورمون تستوسترون

 

تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.