بعد از آمدن "سیمین"، یعنی از تیر و مرداد ۱۳۳۲ به بعد تا بحال، سه کتاب چاپ -کردهام: "بازگشت از شوروی" "ژید"1 ، یادداشتهای "اورازان" و "سرگذشت کندوها". یک ترجمه را هم تمام کردهام، "مائدههای زمینی" "ژید"]آندره[ را با کمک "داریوش"2 و دوهزار تومانش را هم گرفتهام.
اما "بازگشت از شوروی" آخرین برگۀ عمر سیاسی حقیر بود که در دوران "نیروی سوم"3 ترجمهاش را شروع کردم و در روزنامه پاورقیاش کردیم تا از حزب دررفتم و اردیبهشت ۱۳۳۲ از آن کناره گرفتم، و ناچار کتاب معوق ماند. لایَخفی که از بابت این ترجمه، ۵۰۰ تومانی هم "ملکی"4 به ما رساند، نمیدانم از چه محل. به هر صورت، بعد که دَرَق و پَررَق شد و گذشت و اوضاع آرام شد، در همان حدود مرداد ۱۳۳۳ بقیهاش را ترجمه کردم و دادم از چاپ درش آوردند. قرار بود یک ۵۰۰ تومان دیگر به ما برسانند که خبری نشد. فقط ۲۰جلدی کتاب به ما دادند که آنهم پخش شد. به هر صورت، خیال میکنم با این کتاب، آخرین حماقتهای سیاسی را کنار گذاشته باشم، یا اقلاً اینطور تصمیم دارم. و فعلاً هم هر طور بوده، توانستهام خودم را از وابستگیهای سیاسی بکلی خلاص کنم و این خودش قدم بسیار موثری است در زندگی آیندهام. گرچه این اواخر نزدیک بود باز از شدت استیصال به یک هَچَل دیگر دچار شوم و دوباره پایم توی چاه برود (که به آن اشاره خواهم کرد) ولی شورومشورت با این وآن و تجربههای گذشته و روشنبینیهای حاصل آن، مانع شد.
اما یادداشتهای "اورازان". خانه شمیران که تمام شد و در شهریور ۱۳۳۲ به آن نقل مکان کردیم، من کارم را هم به شمیران انداختم. یکسال و چندماهی آقمدیر دبستان "صفا" بودم (در محمودیه شمیران) و گرچه پدرسوختگیها و بُخوبُریهای ناظم احمقم (اسکوئی) نگذاشت کارم دوام داشته باشد، چون هر چه بود، کار راحتی بود، اگرچه مسئولیت داشت. ماهی صدوخردهای اضافه مدیریت هم داشت (چقدر گدا شده ام!)، ولی به هر صورت، در مدت همین آقمدیریت، روزها میرفتم در اطاق آقمدیر رو به آفتاب می-نشستم و بخاری هم گرم بود و یادداشتهای "اورازان" را در آنجا سروصورتی دادم. بد هم نشد، به حدی که "ایران ما"5 انتشار آن را واقعه ای و حادثهای تلقی کرد. بگذریم ازینکه ممکن است این یک هندوانه بوده است که زیر بغل من گذاشته بودند، چون در همان ایام انتشار انتقاد "ایران ما"، صحبت از مدیریت من در "پست تهران"6 بود که اشاره کردم و بعد مفصل خواهم نوشت. به هر صورت، کتاب بدی نشد. "همایون"7 هم که از امریکا برگشته، نمی دانم دروغ یا راست، می گفت فلان ادیسیون دانشگاهی امریکا می-خواهد آن را در ضمن کارهای مردم شناسی خودش ترجمه کند و چاپ بزند، گرچه "همایون"]صنعتی زاده[ دروغ زیاد میگوید و لافوگزاف هم که حرف یومیهاش است.
اما صرفنظر از اینها، خودم از این کار کوچک راضیام. کار محقر بیادعا و خالی از تظاهری است. ۵۰۰ تا بیشتر چاپ نکردم. "دانش"8 هم آن را چاپ کرد و چه مرد نجیب و فهمیده ای است این "ایرانپرست"9 . یک موی گندیدهاش می ارزد به سرتاپای "ابن-سینا"10 یا "امیرکبیر"11 یا "صفیعلیشاه"12 و این پدرسوختههای باصطلاح ناشر! صدی ۲۰ هم حق تألیف داد، یعنی از ۵۰۰ جلد کتاب، پول ۱۰۰تا را بما داد که ۳۰ نسخهاش را از خود کتاب گرفته بودم و باقیاش را هم کتابهای دیگری که لازم داشتم.
اما "سرگذشت کندوها". باز در همان مدت آقمدیریت بود که سروصورتی به آن دادم. از بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ بود که طرح این کتاب در کله ام ریخته شد و همینطور کمکم آن را مینوشتم تا در زمستان همان سال که با "اورازان" در همان مدرسه مرتب شد. یکی- دو روز این را و یکی- دو روز آنرا مینوشتم و نمی گذاشتم خسته بشوم و دلم را بزند. یادم است قسمت اول همین قصه را یک روز در کلاس برای بچههای سال اول و دوم دبستان خواندم. غرضم این بود که بچهها میفهمند یا نه. و قرار گذاشتم هر کدام از بچه-ها بهتر آن قسمت را پس از خواندن من برایم تعریف کردند، یک جایزه بگیرند. چندتا از بچهها تِتِهپِتِهای کردند و یکی فقط خوب گفت، آنهم مثل دانههای تسبیحی که از هم گسیخته باشد و او از روی زمین جمع کرده باشد، ولی به هر صورت، رضایتبخش بود و جایزه را هم ما دادیم.
به هر صورت، کتاب را بخرج خودم چاپ زدم. صد تومان به نقاش دادم و یک ماه هم معطل شدم، ولی خوشبختانه کار بدی درنیاورد. تنها توضیحی هم که برایش دادم، این بود که زنبور عسل چهار بال دارد. بقیهاش را خود نقاش- محمد بهرامی13 - از روی قصه فهمیده بود. در حدود دویستتومانی هم پول کلیشه شد و خلاصه ۴۰۰ نسخه از آن چاپ کردم که ۷۰۰ تومان تمام شد. و ازین پول ۵۰۰ تومانش را "کوچک زاده" همکار "کمیلی"14 داد و ۲۰۰ تومانش را "همایون"]صنعتیزاده[ و همین "همایون"]صنعتی-زاده[ ۳۹۰ نسخه کتاب را برایم ب"ابنسینا" به هزار تومان فروخت که تا همین یک -ماه پیش بالاخره داد. الحمدلله هر دو قلم قرض بابت کتاب را دادم، ولی سیصد تومان باقی ماندهاش را هم جناب "همایون"]صنعتی زاده[ پای طلبی که از "دوستدار"15 داشت و باعتبار ما باو پول داده بود، کم کرد. و این طلب ۵۰۰ تومان بود که باعتبار ما بابت یک -کتابی که "دوستدار"]سهراب[ ترجمهاش نکرد، باو داده شده بود. و ما علاوه بر این سیصد تومان، ۲۰۰ تومان هم دستی دادیم. و اما عکسالعمل آن، درست مشتی در تاریکی بود، نه حسی، نه اثری و انگارنهانگار. دلم خیلی میخواست می توانستم چاپ دومش را به قیمت ارزان درآورم و بدهم دست مردم. چاپ اولش گران درآمد، چهار تومان و شش تومان. و خیلیها نتوانستهاند بخرند. میدانم.
و اما قضیه "پست تهران" و "محمدعلی مسعودی"16 گُ... باشد برای یک وقت دیگر که حوصلهاش را داشته باشم. فعلاً دلم قُرقُر افتاده و از ظهر هم خیلی میگذرد و این پسره هم پیدایش نشده و ناهار هم حاضر نیست و گرما هم اذیت می کند و بچهها هم قانوقون میکنند و بتاتی حرف میزنند که هم برایم جالب است و هم چون بچگانه است، خنده دار است. والسلام.
روزنامه اطلاعات- ۲۷ شهریور ۱۴۰۲
منبع:
۱ ) ژید- آندره (۱۹۵۱- ۱۸۶۹میلادی)، نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۴۷
۲ ) داریوش- پرویز (۱۳۷۹- ۱۳۰۱شمسی)، نویسنده و مترجم
۳ ) نیروی سوم، حزبی که به رهبری خلیل ملکی و توسط گروهی از روشنفکران انشعابی از حزب توده در سال ۱۳۲۶ تشکیل شد.
۴) ملکی- خلیل (۱۳۴۸- ۱۲۸۰ شمسی)، نویسنده، سیاستمدار و نظریه پرداز
۵) ایران ما، روزنامه ای به مدیریت جهانگیر تفضلی و غلامعلی پرویزی
۶ ) پست تهران، نشریۀ هفتگی با صاحب امتیازی محمدعلی مسعودی
۷ ) صنعتی زاده- همایون (۱۳۸۸- ۱۳۰۴ شمسی)، نویسنده، مترجم و یکی از چهرههای فرهنگی کشور که در راهاندازی موسسات فرهنگی- اقتصادی همچون بنگاه انتشاراتی فرانکلین، سازمان کتاب های جیبی، چاپ افست و کارخانۀ کاغذ پارس نقش داشته است.
۸) دانش، مؤسسه انتشاراتی
۹ ) ایرانپرست- سید نورالله، مدیر انتشاراتی دانش
۱۰) ابنسینا، مؤسسه انتشاراتی
۱۱ ) امیرکبیر، مؤسسه انتشاراتی
۱۲ ) صفیعلیشاه، مؤسسه انتشاراتی
۱۳ ) بهرامی- محمد (۱۴۰۲ - ۱۳۰۵شمسی)، نقاش و گرافیست
۱۴) کمیلی- باقر، از دوستان فرهنگی جلال که در تأسیس بنگاه انتشاراتی رواق هم مشارکت داشت.
۱۵ ) دوستدار- سهراب (... - ۱۲۹۲ شمسی)، مترجم و از دوستان جلال
۱۶ ) مسعودی- محمدعلی (۱۳۷۸- ۱۲۹۳ شمسی)، روزنامهنگار، فعال سیاسی و مدیر روزنامۀ پست تهران
تولید محتوای بخش «وب گردی» توسط این مجموعه صورت نگرفته و انتشار این مطلب به معنی تایید محتوای آن نیست.