رسیدن اصفهان به جایگاه یک شهر صنعتی و تبدیل شدن آن به «منچستر شرق» در دوره پهلوی اول، یک اتفاق ناگهانی و بدون زمینه نبود. این حادثه ریشه در استعدادهای شهری و فراهم آمدن محیط مساعد کشوری داشت؛
امری که بر بیشتر جنبههای حیات شهری و اجتماعی این منطقه اثر گذاشت. برپایی ۹ کارخانه عظیم نساجی تا سال ۱۳۲۰ و بعد از آن رسیدن این کارخانهها به تعداد بیست کارخانه، تا سال ۱۳۴۵، شهر اصفهان را وارد مرحله تازهای کرد.
صنعت به خودی خود و بدون شرایط لازم در هیچ کجا رشد نمییابد و اگر هم از اتفاق در جای نامساعدی کاشته شود، بعد از مدتی خشک شده و از بین خواهد رفت. (نمونه آن دو کارخانه نخریسی دوره ناصری است) چه شد که در این دوره پنجاه ساله، به یکباره اصفهان در صنعت نساجی استعداد خود را یافت و در بستر خود این صنعت را نشاند و شکوفا گردانید؟
این روند چه اثراتی بر حیات اجتماعی مردم شهر بر جای نهاد؟ شهرسازی و فضای شهری را تا چه حد متحول کرد؟ وجود این همه کارخانه بر موضوعات اجتماعی مانند بیکاری، سواد، مهاجرت، حمل و نقل، بیمههای اجتماعی، خدمات درمانی، بهداشت و امور خیریه چه اثری بر جای نهاد؟
جنبشهای کارگری و تحولات سیاسی وابسته به آن چه بودند؟ در این کتاب سعی شده است از دریچه روزنامهها و اسناد به بخشی از این پرسشها پرداخته شود. شاید این خصوصیت روزنامه باشد که موضوعات را تک بعدی نمینگرد. مثلا در میان هزاران سندی که راجع به کارخانههای نساجی اصفهان برجای مانده است، شاید هیچ کدام بهاین امر اشاره نداشته باشند که وجود این همه کارگر، در خیابانهای شهر چه تغییراتی بهوجود آورده و یک نمونه میزان دوچرخهسواران در خیابانها را چه اندازه زیاد کرده بود. جنبش کارگری و نزاعهای خیابانی در هیچ کجا بدین وضوح بر صفحه کاغذ نیامدهاند.
پیامدهای زیستمحیطی صنایع نساجی، به عنوان مسایل روزمره، بیشتر در روزنامهها انعکاس مییافت. کارنامه مدیران صنایع به روشنی در مطبوعات همان روزگار قابل بررسی است. نگاه مردم عادی و روزنامهنگاران، بهعنوان نماینده افکار عمومی، نسبت به صنعت و جنبههای مختلف آن، در کتابها و اسناد یافت نمیشود، بلکه در خلال اوراق روزنامههاست که میتوان به این دادههای مهم دست یافت.