چرا کشورها شکست می‌خورند؟

فرضیه فرهنگ وشکوفایی اقتصادی

کدخبر: ۲۳۴۹
یکی از نظریه‌های به‌شدت مورد قبول درپیشرفت و توسعه اقتصادی، فرضیه فرهنگ است این فرضیه، درست مثل فرضیه جغرافیا رویه متمایزی دارد که حداقل از زمان ماکس وبر، جامعه‌شناس بزرگ آلمانی که معتقد بود اصلاحات و اخلاق پروتستانی حاصل از آن نقشی کلیدی در تسهیل ظهور جامعه صنعتی مدرن در اروپای غربی ایفا کرده، مطرح است.
فرضیه فرهنگ وشکوفایی اقتصادی

فرضیه فرهنگ صرفا بر مذهب متکی نیست، بلکه بر انواع دیگر اعتقادات، ارزش‌ها و اخلاق نیز تاکید می‌کند. گرچه بیان علنی این موضوع از نظر سیاسی درست نیست، افراد بسیاری هنوز مدعی‌اند که آفریقایی‌ها به این علت فقیرند که اخلاق کاری خوبی ندارند، هنوز به سحر و جادو اعتقاد دارند یا در برابر تکنولوژی‌های غربی مدرن مقاومت می‌کنند.

بسیاری نیز اعتقاد دارند که آمریکای لاتین هرگز ثروتمند نخواهد شد؛ زیرا مردم آن فی‌نفسه جادو شده و تهیدست هستند و گرفتار بعضی فرهنگ‌های «ایبری» یا «مانانا» هستند. البته زمانی نیز بسیاری اعتقاد داشتند فرهنگ چینی و ارزش‌های کنفوسیوسی برای رشد اقتصادی مضرند، گرچه حالا اهمیت اخلاق کار چینی به‌عنوان موتور رشد در چین، هنگ‌کنگ و سنگاپور در بوق و کرنا می‌شود.

آیا فرضیه فرهنگ برای درک نابرابری جهان مفید است؟ بله و خیر.

بله، از این نظر که هنجارهای اجتماعی مرتبط با فرهنگ مهمند و تغییرشان می‌تواند سخت باشد و همچنین گاهی‌اوقات از تفاوت‌های نهادی پشتیبانی می‌کنند؛ اما اغلب خیر؛ زیرا آن جوانبی از فرهنگ- مذهب، اخلاق ملی، ارزش‌های آفریقایی و لاتینی- که عموما بر آنها تاکید می‌شود نه‌تنها برای درک اینکه چطور ما اینجا هستیم، بلکه برای توضیح اینکه چرا این نابرابری‌ها در جهان دوام می‌آورد، اهمیت دارد. سایر جوانب، مانند اندازه‌ای که مردم به همدیگر اعتماد می‌کنند یا قادر به همکاری هستند، اهمیت دارند؛ اما اغلب محصول نهادها هستند و نه یک علت مستقل.

اجازه دهید برگردیم به نوگالس. بسیاری از جوانب فرهنگ در شمال و جنوب حصار یکسان است. با این حال، ممکن است بعضی تفاوت‌های آشکار در فعالیت‌ها، هنجارها و ارزش‌ها وجود داشته باشد، گرچه اینها علل نیستند بلکه نتایج دو مسیر متفاوت توسعه در دو طرف حصارند. برای مثال، طبق خوداظهاری مکزیکی‌ها در نظرسنجی‌ها، اعتماد ایشان به دیگران کمتر از اعتمادی است که شهروندان آمریکایی به دیگران دارند؛ اما تعجب‌آور نیست که مکزیکی‌ها به دولت‌هایی که نمی‌توانند دارودسته‌های مواد مخدر را جمع کنند یا یک نظام حقوقی بی‌طرف و موثر ایجاد کنند، بی‌اعتمادند. همین موضوع درمورد کره‌شمالی و کره‌جنوبی نیز صادق است همان‌طور که در فصل بعد بحث خواهیم کرد کره‌جنوبی یکی از کشورهای ثروتمند جهان است؛ حال آنکه کره‌شمالی با قحطی دوره‌ای و فقری نکبت‌بار دست به گریبان است.

امروزه «فرهنگ» شمال و جنوب متفاوت است، اما این تفاوت ابدا علت تفاوت‌های اقتصادی این دو نیمه کشور نیست. شبه‌جزیره کره تاریخ مشترک طولانی‌ای دارد. قبل از جنگ کره و تقسیم آن از روی مدار ۳۸ درجه این جزیره از نظر زبان، نژاد و فرهنگ به طرز کم‌نظیری همگن بود. درست مثل نوگالس آنچه اهمیت دارد مرز است. در شمال رژیم متفاوتی است که نهادهای متفاوتی را تحمیل و انگیزه‌های متمایزی را ایجاد می‌کند. بنابراین تفاوت‌های فرهنگی میان جنوب و شمال مرزهایی که میان دو بخش نوگالس یا دو بخش کره واقع است علت تفاوت سطوح برخورداری و رونق نیست؛ بلکه نتیجه آن است.

درباره آفریقا و فرهنگ آفریقایی چطور؟ از نظر تاریخی جنوب صحرای آفریقا فقیرتر از اغلب بخش‌های دیگر جهان بوده و تمدن‌های باستانی آن چرخ، خط (به استثنای اتیوپی و سومالی) و گاوآهن را تولید نکرده بودند گرچه تا زمان ورود استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم این تکنولوژی‌ها به طور گسترده مورد استفاده قرار نگرفت، جوامع آفریقایی خیلی پیش‌تر درباره آنها آگاهی داشتند. اروپایی‌ها دریانوردی در اطراف ساحل غربی آفریقا را از قرن پانزدهم شروع کردند و آسیایی‌ها به طور پیوسته از زمان‌های خیلی قبل به آفریقای شرقی سفر دریایی می‌کردند.

علت اینکه از زمان پادشاهی کنگو که در دهانه رودخانه کنگو واقع بود و نام امروزی‌اش جمهوری دموکراتیک کنگو است، این تکنولوژی‌ها به کار گرفته نشدند، قابل فهم است.

کنگو بعد از اینکه برای نخستین‌بار دیوگو کائو دریانورد در سال ۱۴۸۳ به آنجا رفت، ارتباطی قوی با پرتغال پیدا کرد. در آن زمان کنگو طبق معیارهای آفریقایی نظام سیاسی عمیقا متمرکزی داشت و جمعیت پایتختش امبانزا، ۶۰ هزار نفر یعنی تقریبا به اندازه لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت ۵۰ هزار نفری لندن در سال ۱۵۰۰ بود. نزینگا انکووو، پادشاه کنگو، به کاتولیسیسم گروید و نامش را به جوئائو اول تغییر داد. نام امبانزا بعدها به سائو سالوادور تغییر کرد. کنگویی‌ها بر اثر حضور پرتغالی‌ها، با چرخ و گاوآهن آشنا شدند و پرتغالی‌ها حتی با اعزام سپاهیان ترویج کشاورزی در سال‌های ۱۴۹۱ و ۱۵۱۲، کنگویی‌ها را به استفاده از این ادوات تشویق کردند. اما همه این اقدامات شکست خورد. کنگویی‌ها اساسا تا پیوستن به تکنولوژی‌های مدرن راه زیادی در پیش داشتند؛ اما با این حال وجهی از تکنولوژی غربی را به طرفه‌العینی قاپیدند: تفنگ. آنها از این ابزار جدید و قدرتمند برای برخوردار شدن از عواید نهفته در بازار یعنی برای به بردگی کشاندن انسان‌ها و صدور برده استفاده کردند. اینجا هیچ نشانه‌ای دال بر اینکه ارزش‌ها یا فرهنگ آفریقایی مانع پذیرش تکنولوژی‌ها و فعالیت‌های جدید شده باشند به چشم نمی‌خورد.

کنگویی‌ها وقتی مراوداتشان با اروپایی‌ها عمیق‌تر شد، دیگر اعمال و عادات غربی مانند سوادآموزی، سبک‌های لباس و طراحی خانه را اخذ کردند. در قرن نوزدهم، همچنین بسیاری از جوامع آفریقایی از ظهور فرصت‌های اقتصادی ایجاد شده توسط انقلاب صنعتی با تغییر الگوهای تولیدشان بهره‌برداری کردند. در آفریقای غربی توسعه اقتصادی سریعی بر مبنای صادرات روغن نخل و بادام زمینی رخ داد: در سراسر آفریقای جنوبی، آفریقایی‌ها صادرات‌شان را به مناطق صنعتی و معدنی به سرعت در حال توسعه در آفریقای جنوبی گسترش دادند. با این حال این تجارب اقتصادی امیدبخش نه توسط فرهنگ آفریقایی یا ناتوانی آفریقایی‌های معمولی برای رفتار براساس نفع‌ شخصی خودشان بلکه اول توسط استعمارگرایی اروپایی و سپس توسط دولت‌های مستقل آفریقایی معدوم شد.

دلیل واقعی اینکه کنگویی‌ها تکنولوژی‌های برتر را نپذیرفتند این بود که هیچ انگیزه‌ای برای چنین کاری نداشتند. آنها با خطر سلب مالکیت از محصول و وضع مالیات بر آن از سوی پادشاه قدرتمند روبه‌رو بودند، خواه به کاتولیسیسم ایمان آورده باشند یا نه. در حقیقت، این تنها دارایی آنها نبود که امنیت نداشت. هستی‌شان به تار مویی بند بود. بسیاری از آنها دستگیر و به‌عنوان برده فروخته می‌شدند- محیط سرمایه‌گذاری تقریبا مشوق افزایش بهره‌وری بلندمدت نبود. پادشاه انگیزه‌ای برای پذیرش تکنولوژی کشاورزی در مقیاس وسیع نداشت و افزایش بهره‌وری کشاورزی نخستین اولویتش نبود؛ صادرات برده خیلی سودآورتر بود.

این موضوع ممکن است امروزه درست باشد که آفریقایی‌ها به همدیگر کمتر از افراد دیگر نقاط جهان اعتماد می‌کنند؛ اما این امر نتیجه تاریخ طولانی نهادهایی است که حقوق انسانی و مالکیت را در آفریقا ویران ساخته‌اند. نگرانی مداوم از احتمال اسیر و فروخته شدن به عنوان برده، بدون شک از نظر تاریخی بر میزان اعتماد آفریقایی‌ها به همدیگر تاثیر گذاشته است.

درباره اخلاق پروتستانی ماکس وبر چطور؟ گرچه این ممکن است درست باشد که کشورهای پروتستانی برجسته، مانند هلند و انگلستان، نخستین کامیاب‌های اقتصادی عصر مدرن بودند، اما رابطه چندانی میان مذهب و موفقیت اقتصادی وجود ندارد. فرانسه، که کشوری اساسا کاتولیک بود، به سرعت از عملکرد اقتصادی هلند و انگلستان در قرن نوزدهم گرته‌برداری کرد و امروزه ایتالیا (ی کاتولیک) در زمره همین کشورهای برخوردار است. با نگاهی به خاور دور خواهید دید که هیچ‌یک از موفقیت‌های اقتصادی آسیای شرقی ارتباطی با مسیحیت ندارد، بنابراین، باور به وجود رابطه خاص میان پروتستانیسم و موفقیت اقتصادی در آنجا پشتوانه‌ای ندارد.

برویم به سراغ یک منطقه جذاب برای مشتاقان فرضیه فرهنگ: خاورمیانه. همان طور که پیش‌تر گفتیم کشورهای خاورمیانه عمدتا اسلامی هستند و تولیدکنندگان غیرنفتی در میان آنها خیلی فقیرند. تولیدکنندگان نفتی ثروتمندترند، اما این ثروت بادآورده‌ کاری جهت ایجاد اقتصادهای مدرن متنوع در عربستان سعودی یا کویت نکرده است. آیا این حقایق به طور متقاعدکننده‌ای نشان نمی‌دهند که مذهب مهم است؟ این استدلال گرچه موجه است، اما درست نیست. بله، کشورهایی مثل سوریه و مصر فقیرند و جمعیت آنها بیشتر مسلمانند. اما این کشورها در سایر روش‌هایی که برای ایجاد رونق اهمیت دارند نیز متفاوت هستند. در ابتدا، همه آنها ایالت‌های امپراتوری عثمانی بودند که راه توسعه آنها را عمیقا در جهت معکوس شکل داد. بعد از فروپاشی حکومت عثمانی، امپراتورهای استعماری انگلستان و فرانسه کشورهای خاورمیانه را در خود مستحیل کردند و بار دیگر امکان توسعه را از آنها گرفتند. این کشورها پس از استقلال یافتن، با ایجاد نظام‌های سلسله مراتبی و رژیم‌هایی اقتدارگرا و فاقد نهادهای سیاسی و اقتصادی که لازمه کامیابی‌های اقتصادی‌اند راه دوران استعمار پیشین را پیش گرفتند. این مسیر توسعه تا حد زیادی برآمده از تاریخ حکومت عثمانی و اروپا بود. نسبت دادن فقر خاورمیانه به دین اسلام تا حد زیادی بی‌پایه و اساس است.

تاثیر این حوادث تاریخی و نه عوامل فرهنگی در شکل‌گیری مسیر اقتصادی خاورمیانه همچنین در این حقیقت نهفته است که بخش‌هایی از خاورمیانه که به طور موقت از سیطره امپراتوری عثمانی و قدرت‌های اروپایی خارج شدند، مثل مصر در فاصله ۱۸۰۵ و ۱۸۴۸ تحت حکومت محمد علی، توانستند به سوی تغییر اقتصادی سریع گام بردارند. محمد علی در پی عقب‌نشینی نیروهای فرانسوی که مصر را تحت حکومت ناپلئون بناپارت درآورده بودند، قدرت را قبضه کرد. وی با بهره‌برداری از نقاط ضعف عثمانی که سرزمین مصر را در آن زمان عقب نگه داشته بود، توانست پادشاهی‌اش را ایجاد کند و به هر حال تا زمان انقلاب مصر در زمان ناصر در ۱۹۵۲ بر مصر حکومت کند. اصلاحات محمدعلی، گرچه جابرانه بود، ‌با نوسازی دیوانسالاری دولتی، ارتش و نظام مالیاتی موجب رشد بخش‌های کشاورزی و صنعت شد. با این حال، این فرآیند نوسازی و رشد بعد از مرگ محمدعلی و به محض اینکه مصر تحت نفوذ اروپایی قرار گرفت، به پایان راه رسید.

اما شاید این راهی اشتباه برای تفکر درباره فرهنگ باشد. شاید عوامل فرهنگی مهم نه به مذهب بلکه به «فرهنگ‌های ملی» خاص مرتبط هستند. شاید این تاثیر فرهنگ انگلیسی است که اهمیت دارد و به این پرسش پاسخ می‌هد که چرا کشورهایی مثل ایالات متحده، کانادا و استرالیا خیلی پررونق‌اند؟ گرچه این ایده ابتدا جذاب به نظر می‌رسد، اما توضیح دهنده نیست. بله، کانادا و ایالات متحده، مستعمرات انگلستان بودند اما سیرالئون و نیجریه هم چنین وضعی داشتند. تفاوت سطوح برخورداری میان مستعمرات پیشین انگلستان همانند دیگر جاهای جهان زیاد است. موفقیت آمریکای شمالی مرهون میراث انگلستان نیست.

هنوز نسخه دیگری از فرضیه فرهنگ وجود دارد: شاید این فرهنگ انگلیسی در برابر غیرانگلیسی نیست که اهمیت دارد، بلکه در عوض، فرهنگ اروپایی در برابر غیراروپایی است که اهمیت دارد. آیا می‌توان گفت اروپایی‌ها به علت اخلاق کار، تلقی‌شان از زندگی، ارزش‌های [منبعث از فرهنگ تلفیقی] یهودیت- مسیحیت یا مرده ریگ روم برتری یافته‌اند؟ این درست که اروپای غربی و آمریکای شمالی که ساکنان اولیه آنها [در دوران جدید و پس از غلبه بر بومیان قاره آمریکا] تبار اروپایی داشتند، برخوردارترین جاهای جهان هستند. شاید میراث فرهنگی برتر اروپا، سنگ بنای شکوفایی آن- و آخرین مامن فرضیه فرهنگ- باشد. افسوس، این روایت از فرضیه فرهنگ همانند سایر روایت‌ها قدرت توضیح دهندگی چندانی ندارد. بخش‌ بزرگ‌تری از جمعیت آرژانتین و اروگوئه، در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، تبار اروپایی دارند، اما سطوح عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه چندان مطلوب نیست. ژاپن و سنگاپور هرگز بیش از اندکی ساکنان اروپایی تبار نداشته‌اند، با این حال، آنها همانند بسیاری از جاهای اروپای غربی پررونق‌اند.

چین، با وجود اشکالات زیاد در نظام اقتصادی و سیاسی‌اش، در سه دهه اخیر سریع‌ترین رشد را در میان کشورهای در حال رشد داشته است. فقر چین تا زمان مرگ مائو زدونگ هیچ ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه زائیده روش فاجعه‌آمیزی بود که مائو برای اداره اقتصاد و سیاست چین به کار بست. وی در دهه ۱۹۵۰، برنامه جهش بزرگ به جلو را برای صنعتی‌سازی تمام عیار اجرا کرد که نتیجه‌اش گرسنگی و قحطی فراگیر شد. در دهه ۱۹۶۰ نیز انقلاب فرهنگی را به راه انداخت که شکنجه گسترده روشنفکران و تحصیل‌کردگان، یا هر کسی را که درباره وفاداری حزبی‌اش تردیدی بود در پی داشت. این امر دوباره منجر به ترور و هدر دادن وسیع استعدادها و منابع جامعه شد. به همین ترتیب، رشد فعلی چین هیچ ارتباطی با ارزش‌های چینی یا تغییرات در فرهنگ چینی ندارد؛ این رشد حاصل دگرگونی اقتصادی انجام شده توسط اصلاحات دنگ شیائوپنگ و هم‌پیمانانش بود که بعد از مرگ مائو زدونگ، به تدریج سیاست‌ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی را کنار گذاشت، اول در کشاورزی و سپس در صنعت.

فرضیه فرهنگ نیز دقیقا مانند فرضیه جغرافیا، امروز برای توضیح دیگر جوانب نابرابری درآمدی پیرامون ما کفایت نمی‌کند. البته تفاوت‌هایی در اعتقادات، ویژگی‌های فرهنگی و ارزش‌ها میان ایالات متحده و آمریکای لاتین وجود دارد، اما درست مثل همان تفاوت‌هایی که میان نوگالس آریزونا و نوگالس سونورا یا کره شمالی و جنوبی وجود دارد، این تفاوت‌ها نتیجه نهادها و دو تاریخ نهادی مختلف است. عوامل فرهنگی که بر این موضوع تاکید می‌کنند که چطور فرهنگ «اسپانیایی» یا «لاتین» امپراتوری اسپانیا را شکل داد، نمی‌توانند تفاوت‌های درون آمریکای لاتین را توضیح دهند و مثلا بگویند که چرا آرژانتین و شیلی برخوردارتر از پرو و بولیوی هستند؟ دیگر انواع استدلال‌های فرهنگی- برای نمونه، آنهایی که بر فرهنگ بومی معاصر تاکید می‌کنند- نیز وضع خوبی ندارند. آرژانتین و شیلی در مقایسه با پرو و بولیوی جمعیت بومی ناچیزی دارند. با وجود این، فرهنگ بومی هم قدرت توضیح‌دهندگی ندارد. کلمبیا، اکوادور و پرو سطوح درآمدی مشابهی دارند، اما کلمبیای امروز افراد بومی کمی دارد، در حالی که اکوادور و پرو افراد بومی زیادی دارند. سرانجام، ویژگی‌های فرهنگی، که به‌طور کلی به آرامی تغییر می‌کنند، احتمالا از نظر خود مردمان آسیای شرقی و چین موجد معجزه‌های رشد اقتصادی نبوده‌اند. گر چه نهادها خیلی پایدارند، اما تحت شرایطی به سرعت تغییر می‌کنند.

منبع:

چرا کشورها شکست می‌خورند.

دارون عجم اوغلو و

جیمز. ای.رابینسون

انتشارات دنیای‌اقتصاد