شورهزار فرهنگ!
مدتها بود که اسپارتها چشمشان را به سرزمین همسایهشان، مسینیا، دوخته بودند. پس از دو نبرد طولانی و طاقتفرسا، اسپارتها بر مسینیاییها غلبه کردند و آنان را به زیر یوغ بردگی کشاندند. این بردگان که «هلوتها» خوانده میشدند، بههمراه چند قطعه زمین به خدمت افراد اسپارتی گماشته شدند و از اینرو بازوی اسپارتیها بودند و ایشان را از زحمت انجام یکسری فعالیتها خلاص میکردند. با «بندگان»، به بیرحمانهترین شکل ممکن رفتار میشد؛ هر سال اسپارت، جنگی تشریفاتی-نمادین علیه ایشان ترتیب میداد که در آن کشتن «بندگان»، یک عمل مجاز جنگی بود.
شبح قیام بندگان همیشه حاضروناظر بود. زمینلرزهای در سال ۴۶۴ پیش از میلاد، نزدیک بود که اسپارت را با خاک یکسان کند و اگر در این شرایط شورشی رخ میداد به سختی قابلکنترل میشد. توسیدید، ترس اسپارتیها از بندگان را در طول جنگهای پلوپونزی ثبتوضبط کرده است. او میگوید که «سیاستهای اسپارتی از هر جهت زیر سایه ضرورت اتخاذ تدابیری برای مقابله با بندگان قرار گرفته است.» این تهدید مدام و پابرجا، زمینهگذار فرهنگ اسپارتی به یک فرهنگ نظامیگرانه خشک و متصلب را که در آن افراد مجبور به خدمت در پیشگاه دولت بودند فراهمکرد.
اسپارت فرد را زیر سلطه دولت قرار داد. این موضوع مهمی نبود اگر فیلسوفان سیاسی قرون ۱۷ و ۱۸ که بهدنبال استقرار شکلی جمهوریخواهانه از حکومت بودند، به تحسین و تمجید اسپارت نمیپرداختند.
شاید بپرسید که فیلسوفان سیاسی با گرایشهای آزادیخواهانه چه درسی میتوانستند از مدل اسپارتی بیاموزند الا اینکه آن را یک مدل سلبی درنظر بگیرند که سیاستهایی را که یک جامعه آزاد باید از آنها برحذر باشد، به ما یادآوری کند؟ پس اسپارت به چه خاطر مورد تمجید قرار گرفته است؟ روشن است که بهخاطر دستاوردهای فرهنگی و فلسفیاش نبوده است؛ همانگونه که مورخ تفکر یونانی، ورنر یگر میگوید، «هیچ نامی از اهالی اسپارت در لیست بلندبالای واعظان و فیلسوفان یونانی دیده نمیشود.»
اسپارت جایگاه بیبدیلی در تاریخ آموزشوپرورش دارد و بزرگترین دستاورد منحصربهفرد آن چیزی نبود الا دولتش و دولت اسپارتی نخستین دولتی است که در گستردهترین معنای کلمه، میتواند یک سازمان آموزشوپرورش قهری نامیده شود.
وقتی روشنفکران پسارنسانسی به عقب برمیگشتند و نگاهشان را به اسپارت میدوختند، بسیاریشان چیزی غیر از یک تمامیتخواهی بربرصفتانه میدیدند. آنها جامعهای برنامهریزیشده و نظمیافته میدیدند که در آن اهداف فردی مطیع خیر عام بود، جامعهای که در آن آموزش تحتنظر دولت بود و فضایل مدنی از سنین اولیه کودکی به آنها القا میشد. افلاطون و ارسطو، هرچند به هیچوجه ثناگوی بیقیدوشرط اسپارت نبودند، ولی اصول اسپارتی آموزش دولتی را تایید میکردند و تایید ایشان نقش مهمی در بالارفتن مدل اسپارتی برروی سکوی افتخار در عصر مدرن داشت. طرح افلاطون از یک جامعه اقتدارمحور، خواهان یک نظام آموزشی متمرکز دولتی است که تحت نظارت وزیر آموزشوپرورش عمل میکند. محقق تفکر یونانی، ارنست بارکر، مینویسد: «از این منظر، افلاطون قاطعانه و آگاهانه از تجربه آتن میگسلد و به سمت اسپارت رو میکند»، قصد افلاطون این بود: «ترکیب برنامه آموزشی آتنی با سازمان اسپارتی.» دیدگاه افلاطون درباب رابطه دولت و کودک، نشانگر تاثیر اسپارت بر او است، آنگونه که در این قطعه از کتاب «قوانین» میخوانیم: «تا آنجا که کلام یاری جوید و بیانش ممکن باشد، [باید گفت که] آموزش برای پسر هر مادری اجباری است، بر این اساس که کودک بیش از آنکه به والدینش تعلق داشته باشد، ملک دولت است.»
ارسطو نیز رویکرد اسپارتی را بر آموزش مبتنی بر بازار آزاد آتنی ترجیح میدهد. گرچه ارسطو از برخی جهات زیادهروی افلاطون در باب یکسان بودن آموزشوپرورش را نقد میکند، ولی معتقد است که یکسان بودن در آموزشوپرورش مطلوب و مفید است؛ چراکه فضایل مدنی را ارتقا میبخشد. ارسطو مینویسد: «شهروند باید به قالبی درآورده شود متناسب با آن شکلی از دولت که تحت لوای آن زندگی میکند»، یعنی «آموزش برای همه باید یکی و یکسان باشد…» ارسطو «لسه فر» آموزشی در آتن را که در آن «هرکسی جداگانه مسوول کودک خویش است و هر نوعی از آموزش را خواه بهترین خواه بدترین بهطور مستقل به کودکش تعلیم میدهد» رد میکند.
واضح است که ارسطو شالودههای فلسفی مدل اسپارتی را بهتماموکمال فهم کرده است: «نیز نباید گمان بریم که شهروندان متعلق به خودشان هستند، چراکه ایشان متعلق به دولتند و هرکدام از آنها قسمتی از دولت هستند و مراقبت از تکتک قسمتها از مراقبت از خود کل جداییناپذیر است. از این منظر و نیز از چند جهت دیگر، اهالی لاکدایمون سزاوار تحسینند چون ایشان بزرگترین سختگیریها را بر کودکانشان روا میدارند و آموزش را برعهده دولت گذاشتهاند.»
ترجمهای لاتین از «سیاست» ارسطو در حدود سال ۱۲۶۰ م. انجام شد. «جمهور» افلاطون که قبلترها در اروپای غربی اثری دستدوم شناخته میشد، در اواسط قرن ۱۵ در دسترس همگان قرار گرفت و موجب شور و شعفی در میان اومانیستهای دوره رنسانس شد.
افلاطون و ارسطو، تنها نویسندگان کلاسیکی نبودند که شوق به مدل اسپارت را در فرهنگ اروپایی تزریق کردند. دیگر منبع مهم این تزریق تذکرهنویس یونانی، پلوتارک بود. کتاب او با عنوان «حیات مردان نامی» (ارجاع به ترجمه فارسی کتاب) در سال ۱۴۷۰ به لاتین و سپس به انگلیسی و زبانهای دیگر ترجمه شد. همانگونه که الیزابت راوسون در کتاب «سنت اسپارتی در اندیشه اروپایی» اشاره میکند، «پلوتارک؛ یکی از عمدهترین منابع کنیسم (ستایش اسپارت) در دوره رنسانس بود، دورهای که «حیات مردان نامی» موضوع اصلی مطالعه بچهمدرسهایها و دولتمردان بود.»
پلوتارک، قرنها بعد از وقایعی که دربارهشان نوشت، میزیست، بنابراین صحت و دقت شرح او زیر سوال است. با این همهاسپارتی که اومانیستهای دوره رنسانس و فیلسوفان دوره بعد میشناختند، اسپارتی بود که پلوتارک شارحش بود. این شرح، درست باشد یا نه، اثری است که چندین نسل از روشنفکران اروپایی را متاثر ساخته است.
مطابق شرح پلوتارک، قوانین اسپارتی را در اصل «لیکورگوس» وضع کرده که احتمالا شخصیتی اسطورهای است. او تبدیل به سرالگویی میشود برای طرحهای اتوپیاییای که در آنها یک انسان، یک قانونگذار فرزانه نظام حقوقی یک جامعه ایدهآل را ابداع و عملیاتی میسازد.
پلوتارک به ما میگوید که لیکورگوس نوعی از کمونیسم را با تقسیم مساوی اراضی بنا نهاد. لیکورگوس، همچنین استفاده از طلا و نقره بهعنوان پول را ممنوع کرد، از اینرو «در میان اسپارتها هیچ تمایز و نابرابری نمیتوانست وجود داشته باشد.» پول آهنی که جایگزین طلا و نقره شد، جرایم گوناگون از اسپارت رخت بربستند، «چون چه کسی میخواست چنین سکهای را از دیگران برباید؟»
لیکورگوس همه هنرها و تجملات غیرضرور را غیرقانونی اعلامکرد، ولی پلوتارک بهزیرکی یادآور میشود که این ممنوعیت ضرورتی نداشت. سایر دولت-شهرها، پول آهنی اسپارتی را به تمسخر میگرفتند و از پذیرش آن خودداری میکردند؛ از اینرو کُمِیت تجارت خارجی اسپارت لنگ میزد. متعاقبا، «تجمل، اندکاندک از هر چیزی که تغذیه و تقویتش میکرد محروم ماند و شعلههایش تدریجا پایینتر آمد و نهایتا به خاموشی گرایید» (این توجه به مساله «تجمل»، از عناوین اصلی مباحثات و مجادلات در میان دستهای از متفکران آزادیخواه قرن هجدهمی بود).
پلوتارک، اسپارت را «نوعی اردوگاه» معرفی میکند که در آن «هیچکس مجاز به دنبالهروی از هواهای نفسانیاش نیست»، بلکه در مقابل ملزم به خدمت «در راه منافع کشورش» میشود. لیکورگوس، این را یک نظام تربیت دولتی گسترده و سفتوسخت میداند. او، بهواسطه حک کردن نقش وظیفه خدمت به دولت «در قلب» اسپارتیها از سنین اولیه کودکی، «بهترین قانونگذار» بود.
لیکورگوس، در قالب بخشی از نظام تربیتی عظیمش، کنترل دولت را بر ازدواج نیز برقرار ساخت؛ ایدهای که افلاطون و دیگر متفکران بعدی اتوپیایی آن را جالبتوجه یافتند. پلوتارک توضیح میدهد که «لیکورگوس بر این باور بود که کودکان بیشتر از آنکه به والدینشان تعلق داشته باشند، ملک دولت هستند»، پیامد منطقی این باور پاکسازی نژادی است. استدلال نهایی پلوتارک در این زمینه این است که صاحبان سگها و اسبها توجه مخصوصی را مبذول تولید تخموترکه اصیل میدارند، حال چرا باید زنان -بهباور او «موجوداتی بیخرد، سستعنصر و بیاراده»- مجاز به انتخاب زوج خود باشند و از این طریق اصالت کودکان تحت مالکیت دولت را به خطر افکنند.
پسران اسپارتی در سن هفتسالگی از والدینشان گرفته میشدند و تحت نظارت و کنترل سرسختانه مربیان حکومت قرار میگرفتند. «کل دوره آموزش اسپارتی مشق مدام اطاعت کامل و حاضربهیراق بود.» اگرچه بسیاری از حامیان متاخر آموزش دولتی، پافشاری نظامیگرانه و تمامیتخواهانه تربیت اسپارتی را رد میکنند، ولی با این همه مشتاق کاویدن زوایای تاکنون ناشناختهمانده مدل اسپارتی هستند. ایشان دلیلی نمیدیدند که چرا نتوان از این سازوکارها برای هدفی غیر از پیروی از یک دولت تمامیتخواه استفاده کرد. بر اساس این دیدگاه، اگر یک نظام آموزشوپرورش دولتی بر ترویج فضایل مدنی تمرکز کند، نظیر احترام به حقوق فردی و اطاعت از یک حکومت «مشروطه» که فضایلی ضروری برای یک جامعه «آزاد» هستند، آنگاه آموزش دولتی با این اوصاف مطمئنا میتواند امر شایستهای باشد، بهویژه برای متفکران عصر روشنگری که نمیخواستند آموزش را به امان کلیسای کاتولیک یا دیگر مراجع مذهبی مشابه رها کنند. اسپارت و آتن دو مدل رقیب برای آموزش و تربیت بودند. تعارض بین مدل اسپارتی و آتنی روشنتر از این نمیتواند نشان داده شود؛ آتن، با دستاوردهای فکری و فرهنگی پرشکوهش، برخوردار از بازار آزاد در آموزش بود. اسپارت، شورهزار فکر و فرهنگ، تحت سیطره یک نظام آموزش دولتی بود.
برای آزادیخواهان مدرن، گزینش بین این دو مدل، ممکن است حقیقتا اظهر من الشمس به نظر بیاید ولی برای برخی از اسلاف ما اینگونه نبود، کسانی که فکر میکردند مدل اسپارتی، به شرط یک تجدید نظر مناسب، برای یک جامعه آزاد، بنیادی بهتر و مصونیتی بیشتر از آنچه که «لسه فر»(نظام آموزشی آتنی) آموزشی قادر است فراهم کند، مهیا میکند. این خرقعادت شگرف در تاریخ تفکر آزادیخواهی، بهندرت، توجهی را که شایسته آن است به خود دیده است.